جای جدید

یه جای جدید مینویسم. حسش مثل پوشیدن لباس خوب یا رفتن به یه جای جدید خوبه.

https://virgool.io/@Esprichoo

۰

در کرونا

مشغول خوندن دوتا کتاب روانشناسی‌ام که اطرافیان با دیدن عنوانش کلی ذوق میکنن و فکر میکنن قراره چیزی عوض بشه. دلم براشن میسوزه بدبخت‌ها :))
اسم یکیشون موهبت شگفت انگیز خشم و بعدی ارتباط بدون خشونته. کتاب رو که اروم اروم پیش میبرم تقرییا چیز جدیدی نمیبینم. همش چیزهاییه که میدونم. چیز جدیدی که 
بهش دقت کردم اینه که تو لحظه‌ای که از خشم منفجر میشی و اتیش انتقام زبونه میکشه عمل کردن به این چرندیات مثل صبح زود ورزش کردن سخته. پس احتمال این که اخلاقم عوض بشه خیلی کمه فقط به گهی که هستم خوداگاه‌تر شدم. 
+
همچنان برام عجیب مونده چرا این فاصله گرفتن از  دوست‌هام اصلا بهم فشار نیاورده بلکه وقتم و اعصاب و روانم ازاد‌تر و راحت‌تر شده. در واقع خوشحالم. ظاهرا بر خلاف چیزی که فکر میکردم هیچ فایده‌ای برای من نداشتن، هیچ صمیمیتی و الف و انستی هم نبوده. همچنان عجبیه. در مقابل این چند دوست، دوستی داشتم که بدترین دعوا‌های عمرم رو با هم داشتیم ولی همچنان دلم برای هم صحبتی باهاش تنگ میشه. هم عذاب وجدان دارم که چرا باید دلم برای همچین ادمی تنگ بشه و هم عذاب وجدان دارم چرا عین خیالم نیست و دوست‌هام رو دونه دونه کنار میذارم. 
  +
در جدیدترین مکاشفه فهمیدم خواب مانع نویسندگی من میشه. چون همیشه قبل از خواب یه سری متن و داستان سر هم میکنم و میگم خب این‌ها خیلی واضحند و موقع بیدار شدن یادم هست ولی وقتی بیدار شدم حتی یادم نمیاد در مورد چی بودن. الانم که فصل خوابه.

۲

Block

فکر کنم  چند قسمت  تو سیزن‌های مختلف بوجک درمورد قضیه نوشتن دایانه. دقیقا تو یه قسمت پروسه نوشتنش و این که تو ذهنش چی میگذره که نمیتونه بنویسه رو نشون میده. تصویر پردازی خیلی خوبی داره. خیلی قشنگ نشون میده چه اتفاقی میفته. خیلی تو اون قسمت باهاش همزاد پنداری کردم. میره سراغ چیزی که باید بنویسه ولی نمیتونه دقیقا دست بذاره روش و شروع کنه به نوشتنش. من هر شب قبل از خوتب فکر میکنم نشستم پشت لب‌تاپ و تند و تند از همه چی مینویسم. کلی نوت نصفه دارم. هیچکدومشون به نظرم ارزش ادامه دادن یا حتی اینجا گذاشتن رو نداره. این قضیه خیلی اذیتم میکنه. فکر میکنم شاید از اولش هم قرار نبوده چیز خاصی بنویسم و صرفا چون اینجا رو دارم حس میکنم چیزی برای نوشتن دارم. 


۲

رفاقت‌ها بوی شاش گرفته

دوستی برای من اینجوری شروع میشه که میگم هر کاری که این نفر جدید کرد بهش فرصت بدم و بشناسمش. تا جایی که میشه رابطه رو پیش ببرم. برای دوست‌های پسر معمولی هیچوقت همچین چیزی نبوده. در مورد این دوستم دو نفر به من گفتن که شما به هم نمیخورین ولی من شیش ماه وقت نیاز داشتم تا خودم بفهمم چرا بهم نمیخوریم. تو روز‌هایی که ناهار خورده نخورده باید خانم رو تو خیابون‌ها جمع میکردم، شب امتحان درس خونده و نخونده به ایشون رسیدگی میکردم، خوابیده و نخوابیده به ناله‌‌های ایشون گوش میدادم، وضع روحی خودم چه خوب چه بد به ایشون مشاوره میدادم و با وضعیت مناسب یا نامناسب باید دوست ایشون رو تو جمع میپذیرفتیم و با این وجود اون نمیتونه کاری برای من بکنه چون فکر میکنه الان حسش نیست، نیاز نداره، به نفعش نیست یا هر دلیل مسخره دیگه. نمیتونم تمام حس‌های منفی که دارم رو اینجا منتقل کنم ولی واقعا باعث میشه فکر کنم دوری و دوستی بهتره، یا دختر‌ها به درد دوستی نمیخورن یا دختر‌ها حسودن که همه این‌ها چرندیاتی بیش نیست. فقط حس فقدان عظیمی دارم که چطور این همه ارزش گذاشتن و اهمیت دادن رو هدر دادم. چطور هیچوقت قضیه جوری که من میدیدم نبوده و چطور من فقط ابزاری. بودم که از همه چیز دم دست‌تر و اماده‌تر بوده و بقیه حاضر نشدن از این زورگو اطاعت کنن.


۵

پستو

ادرس وبلاگ رو عوض کردم چون یک‌‌سری از دوست‌هام که اینجا بهشون فحش میدادم وبلاگ رو میخوندن و ناراحت میشدن، البته الان دوست نیستیم ولی ناراحتشیون همچنان به من میرسید. حالا  نمیدونم چند درصد من بیشعورم چند درصد اونا((((:

یه دوست دیگه دارم هر روز باید گندهای رابطش رو من جمع کنم، بعد میگه وای عاشق نشو، تو رابطه نرو، هیشکی رو دوست نداشته باش. خب من چجوری باید به حرف تو اعتماد کنم وقتی میبینم نصف مشکلاتت تقصیر خودته. منم خطا دارم ولی دلم میخواد تجربه کنم. الان هم یه جمله تو توییتر دیدم که گفته بود فقط ادم عاشق به بقیه میگه عاشق شو. احتمالا به خاطر این که تجربه نابیه.  منم دوست دارم نظرات موافقش رو جدی بگیرم((: خلاصه کار به کلیت روابط من نداشته باشین، تو جزییات شاید بتونید حرفی بزنین. 

از این به بعد برنامه‌های ما خاله زنکی میشه. ادرس هم کسی نداره راحت به همه فحش میدم. واقعا نمیدونم چرا ادرس میدم به ملت، مشکلم چیه دقیقا.


۶
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان