دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۳
روایت داریم امشب نتیجه ها میاد :|
+عجب شبی بود!!!!!!!
من و دوستم توی پاساز بودیم همینجور رفتیم توی یه مغازه یهو تلویزیون گفت فردا ساعت 8 صبح نتیجه ها اعلام میشن . حالا تو اون پاساز به اون بزرگی یه مغازه هم تلوزیون نداشت فقط همونجا داشت که از شانسمون خورد به تور ما
++وقتی رسیدیم اتاقمون داشتیم از خستگی میمردیم هنوز تو فکر فردا صبح بودیم که گفتن نتیجه ها اومد!!!!!!!!
دوستم خدارو شکر رشته خوبی قبول شد به خاطر رشته با شهرشم میشه کنار اومد
ولی من..............................
وقتی با لپتاپ به زحمت فهمیدم چی قبول شدم انگار افتاده باشم تو اتیش!اصلا نفهمیدم چی شد
فقط خودمو خیــــــــــــــلی کنترل کردم که گریه نشم
ولی اخرشم چشمام از فشار اشک های پشت در قرمز شده بودن(همه فهمیدن:/ )
فکر کنم ساعت 11 بود بلند شدم برم حرم میخواستن بهم اجازه ندن ولی من محلشون نذاشتم دوست بیچارمم مجبور شد بیاد(بعدش میگفت اگر من اونشب نمیومدم تنها میرفتی گفتم اره:/ یه همچین بچه نترسیم:دی)
حرم انگار اب رو اتیش بود خیلی اروم شدم
از گریه و اشک پشت درم خبری نبود
برخلاف قبلش اصلانم دلم نمیخواست جیغ بکشم یا داد بزنم
فقط یه گوشه نشستم کم کم گریه م گرفت
تا نماز تو صبح تو حرم بودیم
نمیدونم اگر حرم نبود من باید چکار میکردم....................
یا علی بن موسی الرضا
خدایا شکرت