جمعه ۱۸ مهر ۹۳
توی شهر که میگردم میبینم لباسا و کفشای تابستونی اف خورده
مغازه ها دارن کم کم لباسای زمستونیشون رو توی ویترین میذارن
یه عالمه گوشگیر و کلاه و شالگردن بچگونه بساط دست فروش هارو پر کرده
شاید چون بچه ها زودتر مریض میشن لباسای زمستونیشون زودتر میاد تو بازار :)
اینا همه منو یاد پاییز و مدرسه میندازه
غروبای پاییز که از مدرسه اومده بودمو داشتم تکلیفامو مینوشتم و به این فکر میکردم که چقدر من هوای ابری و غروب پاییزو دوست دارم
اما الان یکم فرق کرده
از غروبای تک و تنهای پاییز میترسم
غروبایی که شاید دیگه اونقدر دلچسب نباشن
دیگه طعم یه چایی شیرین عصرونه با مامانتو ندن
دیگه یه کاسه انار دون شده توی بغلت نداشته باشی
شایدم بهتر شدن و تجربه های جدیدی پیدا کردم
والله هو خیر حافظا و ارحم راحمین
مغازه ها دارن کم کم لباسای زمستونیشون رو توی ویترین میذارن
یه عالمه گوشگیر و کلاه و شالگردن بچگونه بساط دست فروش هارو پر کرده
شاید چون بچه ها زودتر مریض میشن لباسای زمستونیشون زودتر میاد تو بازار :)
اینا همه منو یاد پاییز و مدرسه میندازه
غروبای پاییز که از مدرسه اومده بودمو داشتم تکلیفامو مینوشتم و به این فکر میکردم که چقدر من هوای ابری و غروب پاییزو دوست دارم
اما الان یکم فرق کرده
از غروبای تک و تنهای پاییز میترسم
غروبایی که شاید دیگه اونقدر دلچسب نباشن
دیگه طعم یه چایی شیرین عصرونه با مامانتو ندن
دیگه یه کاسه انار دون شده توی بغلت نداشته باشی
شایدم بهتر شدن و تجربه های جدیدی پیدا کردم
والله هو خیر حافظا و ارحم راحمین