پنجشنبه ۲۷ آذر ۹۳
افق روشن بود.
چند ت تیکه ابرم برای خودشون تو اسمون میگشتن.
کم کم ساعت 12 شد.
و هلال باریک ماه طلوع کرد.
چقدر قشنگ بود.
جاده و دشت محو تماشای ماه بودن.
دلت میخواست منظره رو بغل کنی.
تاحالا منتظر طلوع ماه نمونده بودنم.چه انتظار شیرینی بود.
مطمئنا با طلوع خورشید برابری میکرد.
سعی میکنم اتاق خواب بعدیمو جوری انتخاب کنم که نصف یه دیوارش فقط شیشه باشه.
مثل شیشه های اتوبوس :)
چند ت تیکه ابرم برای خودشون تو اسمون میگشتن.
کم کم ساعت 12 شد.
و هلال باریک ماه طلوع کرد.
چقدر قشنگ بود.
جاده و دشت محو تماشای ماه بودن.
دلت میخواست منظره رو بغل کنی.
تاحالا منتظر طلوع ماه نمونده بودنم.چه انتظار شیرینی بود.
مطمئنا با طلوع خورشید برابری میکرد.
سعی میکنم اتاق خواب بعدیمو جوری انتخاب کنم که نصف یه دیوارش فقط شیشه باشه.
مثل شیشه های اتوبوس :)