چهارشنبه ۱۷ دی ۹۳
امروز حسابی خوش گذشت در حدی که فکر کردم فردا میخوام بمیرم و یه سری وصیتا تو فیلم کردم :دی
دو روزه سه تا از بچه ها خیلیییی مشکوک بودن
خیلیم اصرار کردن امروز ازمایشگاه بافت باشه و روپوش بیاریم
وقتی موقع کلاس شد گفتن استاد کلاسو کنسل کرده
من به شخصه میخواستم کله استاد و بکنم
دیگه چون خیلی عصبانی بودیم رفتیم نهار رستوران :دی
اونجا تاب و سرسره داشت و ماهم حسابی ترکوندیم در حدی که کوبیدمون کاملا هضم شد.
بعد از ظهر قرار بود کلاسمون سه شروع شه ولی استاد سه و نیم اومده میگه چندتا از دوستاتون گفتن کلاس سه و نیمه!
ما میخواستیم اون چند نفر ناشناس رو پیدا و خفه کنیم که نذاشتن ما بیشتر بازی کنیم :/
خلاصه سر کلاس اون سه نفر خیلی مشکوک شده بودن ....
میرفتن ,میومدن, با استاد حرف میزدن....
تا اینکه اخر کلاس اومدن گفتن بفرمایید جشن البته با روپوش
ولی کسی حرف گوش نکرد
یه عالمه خندیدیم و عکس گرفتیم و فشفشه روشن کردبم و کیک دندونی خوردیم
مقداری کیک هم من به لباسبچه ها دادم بخوره خخخخخخخخ
اخر بار تو حیاط دانشکده ترقه بازی کردیم که نزدیک بود حراست جممون کنه :دی
موقع ورورد به سالن داشتن ازمون فیلم میگرفتن و کلا قیافه ندیده و بهت زده من خیلی خنده دار شده بود.
برای اولین اینقدر خر کیف ( ببخشید) شدمممم ^_^
الان کسی از بچه های دانشگاه وبلاگو نمیخونه
ولی بعد اگر اینو میخونین......
دستتون درد نکنه واقعا یدونه این واسه نمونه این
دو روزه سه تا از بچه ها خیلیییی مشکوک بودن
خیلیم اصرار کردن امروز ازمایشگاه بافت باشه و روپوش بیاریم
وقتی موقع کلاس شد گفتن استاد کلاسو کنسل کرده
من به شخصه میخواستم کله استاد و بکنم
دیگه چون خیلی عصبانی بودیم رفتیم نهار رستوران :دی
اونجا تاب و سرسره داشت و ماهم حسابی ترکوندیم در حدی که کوبیدمون کاملا هضم شد.
بعد از ظهر قرار بود کلاسمون سه شروع شه ولی استاد سه و نیم اومده میگه چندتا از دوستاتون گفتن کلاس سه و نیمه!
ما میخواستیم اون چند نفر ناشناس رو پیدا و خفه کنیم که نذاشتن ما بیشتر بازی کنیم :/
خلاصه سر کلاس اون سه نفر خیلی مشکوک شده بودن ....
میرفتن ,میومدن, با استاد حرف میزدن....
تا اینکه اخر کلاس اومدن گفتن بفرمایید جشن البته با روپوش
ولی کسی حرف گوش نکرد
یه عالمه خندیدیم و عکس گرفتیم و فشفشه روشن کردبم و کیک دندونی خوردیم
مقداری کیک هم من به لباسبچه ها دادم بخوره خخخخخخخخ
اخر بار تو حیاط دانشکده ترقه بازی کردیم که نزدیک بود حراست جممون کنه :دی
موقع ورورد به سالن داشتن ازمون فیلم میگرفتن و کلا قیافه ندیده و بهت زده من خیلی خنده دار شده بود.
برای اولین اینقدر خر کیف ( ببخشید) شدمممم ^_^
الان کسی از بچه های دانشگاه وبلاگو نمیخونه
ولی بعد اگر اینو میخونین......
دستتون درد نکنه واقعا یدونه این واسه نمونه این