شنبه ۲۰ دی ۹۳
دارم فکر میکنم باید بنویسم
باید بنویسم تا خالی شم تا خوب شم
اما من که طوریم نیست
فقط باید بنویسم
دارم فکر میکنم چطور باید پرواز یه پرنده تو اسمون ابری رو به مردی که توی هوای سرد با بستی تازه از مغازه بیرون میاد ربط بدم.
چجوری باید از پنجره ی اتاقم که یه ردیف شیشه هاش کثیفه و یه ردیف دیگش تمیزه و باعث میشه دو مدل منظره ببینم درس بگیرم.
چطور یه روز ابری که همیشه عاشقش بودم حس و حال زندگی و درس و ازم گرفته .
فقط میخوام از این پنجره به بیرون به ماشینا به ادما ......
خیره شم
فکر کنم و فکر نکنم.
دلم میخواد همیشه این پنجره رو داشته باشم اما میدونم پنجره های دیگه ای هم هست.
باید رفت و دل کند.
شجاع بود.
رفتن برایت هراس است و ماندن عذاب!!!!!!
باید بنویسم تا خالی شم تا خوب شم
اما من که طوریم نیست
فقط باید بنویسم
دارم فکر میکنم چطور باید پرواز یه پرنده تو اسمون ابری رو به مردی که توی هوای سرد با بستی تازه از مغازه بیرون میاد ربط بدم.
چجوری باید از پنجره ی اتاقم که یه ردیف شیشه هاش کثیفه و یه ردیف دیگش تمیزه و باعث میشه دو مدل منظره ببینم درس بگیرم.
چطور یه روز ابری که همیشه عاشقش بودم حس و حال زندگی و درس و ازم گرفته .
فقط میخوام از این پنجره به بیرون به ماشینا به ادما ......
خیره شم
فکر کنم و فکر نکنم.
دلم میخواد همیشه این پنجره رو داشته باشم اما میدونم پنجره های دیگه ای هم هست.
باید رفت و دل کند.
شجاع بود.
رفتن برایت هراس است و ماندن عذاب!!!!!!