شنبه ۲۷ دی ۹۳
ما همیشه دانشجویان بدبختی بودیم و برای هدر دادن عمر و وقت و جوانیمان انواع برنامه هارا در استینمان داریم.
برای همین در فاصله 4 ساعته بین دو کلاس سری به یک پاساز و رستوران سنتی زدیم.
فقط بگم که در پاساژ کار به بیرون کردن 8 خانم دکتر کشید و ما با خرید هشت مداد فرفره ای از پاساژ 5 طبقه بیرون زدیم یعنی بیرونمون کردن.
نوبت به رستوران رسید که اونجارو قرق کنیم.
از شانس بد رستوران دار بود که موسیقی زنده داشتند.
و ما با دست و جیغ و هورا موسیقی را لایک میکردیم و هنرمندان خوش ذوق هم اهنگ های درخواستی مارا پخش میکردند.
خیییلی همکاری خوبی بود.
در اخر سرهم به جای 2هزار تمون ناقابل که باقی مانده بود و برای یک دانشجو میلغی حیاتی هست دو ادامس به من دادند.
منم هم گفتم دفعه بعد با یک پاکت ادامس پای صندوق حاضر میشوم :/
سر راه دانشگاه هم باقی مانده غذایمان را که خودش دو دست غذا بود به یک نیازمند دادیم.
اما............
سر کلاس روان شناسی با هشت مداد فرفره ای مینوشتیم و در استراحت میان کلاس در ان فراوان فوت ها کردیم در حدی که استاد فرمودند
نکنید
اقایان فکر میکنند شما بچه اید
ما هم عارض شدیم که ازادی عقیده اس :دی
برای همین در فاصله 4 ساعته بین دو کلاس سری به یک پاساز و رستوران سنتی زدیم.
فقط بگم که در پاساژ کار به بیرون کردن 8 خانم دکتر کشید و ما با خرید هشت مداد فرفره ای از پاساژ 5 طبقه بیرون زدیم یعنی بیرونمون کردن.
نوبت به رستوران رسید که اونجارو قرق کنیم.
از شانس بد رستوران دار بود که موسیقی زنده داشتند.
و ما با دست و جیغ و هورا موسیقی را لایک میکردیم و هنرمندان خوش ذوق هم اهنگ های درخواستی مارا پخش میکردند.
خیییلی همکاری خوبی بود.
در اخر سرهم به جای 2هزار تمون ناقابل که باقی مانده بود و برای یک دانشجو میلغی حیاتی هست دو ادامس به من دادند.
منم هم گفتم دفعه بعد با یک پاکت ادامس پای صندوق حاضر میشوم :/
سر راه دانشگاه هم باقی مانده غذایمان را که خودش دو دست غذا بود به یک نیازمند دادیم.
اما............
سر کلاس روان شناسی با هشت مداد فرفره ای مینوشتیم و در استراحت میان کلاس در ان فراوان فوت ها کردیم در حدی که استاد فرمودند
نکنید
اقایان فکر میکنند شما بچه اید
ما هم عارض شدیم که ازادی عقیده اس :دی