جمعه ۱۷ بهمن ۹۳
این خودش یه هنره.
یه گوشه لم دادن خیره شدن و به چیزی فکر نکردن.
وقتی یه رمان یا داستان کوتاه میخونم اینجوری میشم.
اولش فکر نمیکنم ولی بعدش تو فکر غرق میشم.
فکر میکنم چقدر زندگیم به درد نخوره. همونطور که زندگیِ ادمای توی داستان هست.چقدر وقتی از بیرون مثل یه داستان به زندگیم نگاه کنم همه چیز احمقانه اس.
چقدر شوقم برای بعضی چیزا و توی بعضی لحظه ها بی معنیه.
چقدر روابط به خیال خودم گرم و گسترده ای که دارم محدود و بی فایده اس.
اصن مهم نیست داستان چی باشه و چی بگه فقط من فکر میکنم زندگی بی هدف , بی دلیل و ملال انگیزه.
حتی فکر میکنم چرا من باید این داستانو میخوندم؟ این کدوم تیکه پازله؟چه شباهتی به من داره؟اصن به من چه؟؟؟
این وضعیتم مثل PTCD میمونه.
طول میکشه تا داستانو فراموش کنم و خوب شم.
البته بعدا سعی میکنم یکم منطقی تر بهش فکر کنم.
در کل چون شنیدم انسان از نسیان به معنی فراموش کار میاد منم چند روز بعد با زندگی احمقانه ام خوشحال و راضیم.
پ.ن
هیچ تعریفی از ملال انگیز ندارم فقط تنها کلمه ایه که برای توصیف تصورم از زندگی تو بعضی برداشت ها بنظرم میرسه.
یه گوشه لم دادن خیره شدن و به چیزی فکر نکردن.
وقتی یه رمان یا داستان کوتاه میخونم اینجوری میشم.
اولش فکر نمیکنم ولی بعدش تو فکر غرق میشم.
فکر میکنم چقدر زندگیم به درد نخوره. همونطور که زندگیِ ادمای توی داستان هست.چقدر وقتی از بیرون مثل یه داستان به زندگیم نگاه کنم همه چیز احمقانه اس.
چقدر شوقم برای بعضی چیزا و توی بعضی لحظه ها بی معنیه.
چقدر روابط به خیال خودم گرم و گسترده ای که دارم محدود و بی فایده اس.
اصن مهم نیست داستان چی باشه و چی بگه فقط من فکر میکنم زندگی بی هدف , بی دلیل و ملال انگیزه.
حتی فکر میکنم چرا من باید این داستانو میخوندم؟ این کدوم تیکه پازله؟چه شباهتی به من داره؟اصن به من چه؟؟؟
این وضعیتم مثل PTCD میمونه.
طول میکشه تا داستانو فراموش کنم و خوب شم.
البته بعدا سعی میکنم یکم منطقی تر بهش فکر کنم.
در کل چون شنیدم انسان از نسیان به معنی فراموش کار میاد منم چند روز بعد با زندگی احمقانه ام خوشحال و راضیم.
پ.ن
هیچ تعریفی از ملال انگیز ندارم فقط تنها کلمه ایه که برای توصیف تصورم از زندگی تو بعضی برداشت ها بنظرم میرسه.