عروس خانووم

حالا قضیه مفصل خواستگاری:
جناب اقای پسر که از نسل سوخته و جای جد پدربزرگ مادری اینجاب رو داشتن در ان باغ به حرفه شریف عکلاسی مشغول بودن.
همچنین در سالهایی دور با دوست ما هم کلاسی و همکار بوده پس دوست مشترک مذبور واسطه این امر شر به ظاهر خیر شدند.
وقتی ما مشرف شدیم که یک دست لباس محلی به تن کنیم نامبرده یه دل نه صد دل هم نه بلکه هزار دل عاشق میشود و انواع لباس های محلی را که به رنگ پوست دوستمان می اید را پیشنهاد میدهد ولی دریغ که دوست ما وی را در حسرت میگذارد!!!
امان از دست روزگار.....
این دوست ما دهانش که چه عرض کنم کل هیکلش بوی مختلف انواع لبنیات پاستوریزه وغیر پاستوریزه محلی میدهد.
و تا این قضیه به طور قاطعانه از سوی مادر دوستمان منتفی اعلام شود ان مرد شریف 5 بار با تماس های مکرر خود موجبات خنده و شادی مارو فراهم کردند.

باشد که رستگار شوند!!!!
۳
مهندس بهشت
۲۰ بهمن ۰۸:۳۰
ای نامردا چرا با احساسات یه مرد پیر بازی میکنید

پاسخ :

تقصیر خودش بود :دی
؟
۲۰ بهمن ۱۳:۵۹
بالایی!!!

پاسخ :

همون جواب بالایی!! در ضمن مگه من گفتم عاشق شه ؟؟؟من فقط تماشاچی بودم :/
ft _nk
۲۷ بهمن ۱۱:۲۱
:|
مرد پیر خرفت!

پاسخ :

نه دیگه در این حد خخخخخ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان