دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۳
امروز توی ازمایشگاه استاد مقادیر متنابهی با اتیش بازی کرد تا ترس ما بریزه که وقتی توی ازمایشگاه اتیش گرفتیم اژیته نشیم.
اول دستشو اتیش زد بعد میز ازمایشگاه و چندتا گاز و لوپ.
ماهم مثل اینکه شعبده بازی میدیدم برای استاد دست میزدیم:دی
توصیه کرد که مقنعه هامونم حتما توی روپوش باشه که یهوویی خورشید نشیم:دی
و یاداوری هم کرد چون اسلام دست و پاشو بسته نمیتونه مارو خاموش کنه مگه اینکه بیل دم دستش باشه.
این ترم فکر کنم با این استاد حسابی خوش بگذره مخصوصا اینکه عاشقشم شدم: دییییییییییی
اول دستشو اتیش زد بعد میز ازمایشگاه و چندتا گاز و لوپ.
ماهم مثل اینکه شعبده بازی میدیدم برای استاد دست میزدیم:دی
توصیه کرد که مقنعه هامونم حتما توی روپوش باشه که یهوویی خورشید نشیم:دی
و یاداوری هم کرد چون اسلام دست و پاشو بسته نمیتونه مارو خاموش کنه مگه اینکه بیل دم دستش باشه.
این ترم فکر کنم با این استاد حسابی خوش بگذره مخصوصا اینکه عاشقشم شدم: دییییییییییی