خونه مادربزرگ

روز اول یا دوم عید خونه مادربزرگم بزرگترین گردهمایی خانواده مادریم هست که اونجا مفتخر میشیم هرساله روی گل بعضی از فامیل های عزیز رو ببینیم.
خاطراتی چند پیرامون این جشن فرخنده :/

دیشب که رفتیم یه سر بزنیم دیدم یه اقایی با هیبت فیل و سیبیل شاه عباسی و لباس راحتی دارن اشپزی میکنن.
همینجور متعجب به سمت مادربزگم رفتم و داشتم فکر میکردم که چقدر باکلاس شدن و اشپز رو اوردن خونه که یهو مامانم اومد تو اشپزخونه گفت: به به حسین اقا...
به فکر کردنم ادامه دادم که چقدر جالب.اشپز خانوادگیه.مامانمم میشناستش.
ننه این پسره کیه تو اشپزخونه؟؟؟زمزمه من در گوش مادربزرگم که اخرش به فریاد تبدیل و شد و ابروم رفت.
پسرداییمو نشناختم.واقعا من تقصیری ندارم.با این ریش و سیبیلشون یه قیافه هایی برای خودشون درست میکنن که من به شخصه یاد اجداد اریاییمون از جمله کریمخان زند و شاه عباس صفوی میافتم.
این پسر داییم از بس مجرد بوده برای خودش یه پا اشپز شده.مادر بزرگمم روز عید حسابی از خجالتش در اومده و ازش پذیرایی کرده.

امروز هم موقع غذا خوردن به جای سفره سر دیگ منتظر ته دیگ بودم.به محض اینکه اولین سیب زمینی رخ نمایاند دست منم دراز شد که شکارش کنم.
یه لحظه یه صدای بسی کلفت گفت :تا حالا کفگیر پشت دستت خورده؟
من:نههههه......
خب دیگه هم نمیخوره .اینو بردار زود برو.
من: :| بازم برمیگردم



کلا چون مامان من بچه اخر و بابام بچه یکی مونده به اخر هستش و همیشه سمت و عنوان اخرین نوه بین من و خواهر برادرام در گردش بوده نه جدی میگیرم نه جدی گرفته میشم.
واقعا عالیههه.

هرسال یه عکس صد و خورده ای نفری هم میگرفتیم که امسال نگرفتن.نمیدونم چرا.
۱
شاهین اشتری
۰۳ فروردين ۰۰:۲۸
چه فامیلی!!!
من که خانوادم کیشن خونه تنهام... صبح ها میرم کوه عصرا پیاده روی شبا درس :))
بفرما چایی سبز

پاسخ :

منم باید درسو تو دستور کار بذارم ولی حسش نیست :/ نوش جان...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان