دوشنبه ۳۰ شهریور ۹۴
رفته بودم یه سر به دوستم بزنم یهو فروشنده شدم!
تجربه جالبی بود
استعداد دارم ولی اعصاب ندارم:دی
یه خانواده عراقی اومده بودن خرید
انگلیسی رو با لهجه عراقی حرف میزدن خخخخخ
واحد پولشون هم خمینی بود
به هر هزاری میگفتن خمینی:|
یه همکار پسر هم داشت
سرمو خورد
هیچی هم نمیتونستم بگم
مثل رادیو فقط حرف میزد
دوستم می گفت که همیشه سرش توی گوشیش بوده امروز اینطوری شده بود:دی
تجربه جالبی بود
استعداد دارم ولی اعصاب ندارم:دی
یه خانواده عراقی اومده بودن خرید
انگلیسی رو با لهجه عراقی حرف میزدن خخخخخ
واحد پولشون هم خمینی بود
به هر هزاری میگفتن خمینی:|
یه همکار پسر هم داشت
سرمو خورد
هیچی هم نمیتونستم بگم
مثل رادیو فقط حرف میزد
دوستم می گفت که همیشه سرش توی گوشیش بوده امروز اینطوری شده بود:دی