شنبه ۱۱ مهر ۹۴
امروز رفتم خواستگاری((((:
یکی از بچه های خوابگاه که فقط با هم یه کوچولو اشنا بودیم, یک ساعت تلفنی شرایط خودش, خانوادش, دادشش و فرد مورد نظر رو به من توضیح میداد و هر پنج دقیقه ای یه بار میگفت مثل خودت دیگه!
یکی میخواست مثل خودم ولی خودم نه!
اخرش میخواستم بگم ای بابا مگه من خودم چمه؟:دییییییییی
اولین واکنشم بعد از حرف هاش این بود که گوشی رو پرت کردم تو دیوار:|
اصلا خوشم نمیاد از این کارا...
یه لیوان اب خوردم و به این نتیجه رسیدم که در این دوران رکود و بی هیجانی سوژه خنده خوبیه:دی
این یه لیوان اب همیشه نقش مهمی تو زندگیم داشته!
خداوند مرا ببخشاید و بیامرزد و قرین رحمت خویش کند
تقصیر خود خواهره اس که گول ظاهرمو خورده خخخخ
حالا هر قدمی که در راستای انجام خواستش بر میدارم یک ساعت قبل و بعدش میخندم:دی
چون دفعه اولم هست که خواستگاری میکنم و خیلی هم حوصله مقدمه چینی ندارم سوالم رو از اولین کیس اینجوری پرسیدم:
سلام.تو کی میخوای ازدواج کنی؟
همینجوری هم فکر میکرد یه تختم کمه الان دیگه مطمئنه
بهم توصیه کرد که هر کی اومد خواستگاریم حتما بگم که اروم و با ادب نیستم و در عوض چقدر بی احساس و بی شعورم:|
خب خواهرم نمیخوای بگو نمیخوام, چرا از من مایه میذاری؟:دی
اما کیس دوم....
خب قطعا تجربم بیشتر شده بود دیگه
گفتم:سلام.قصد ازدواج نداری؟
و با کوله بارتجربمم کار به مرحله رد و بدل شماره رسید!
البته بگم که شرایط خفن اقای داماد و عروس خانم هم تو قضیه بی تاثیر نبود:دی
ولی کلا همه چی برام عجیبه
من داشتم بازی و تفریح میکردم
این وسط دو نفر هم ازدواج کردن
O_o
دعا کنید کاملا جور شه یه شیرینی خفن بخورم
گشنه هم خودتونید:دی
اگر هم جور نشد به خواستگاری هام رو ادامه میدم
و هر هفته سری داستان های خواستگار سر پیاز رو براتون مینویسم(((:
پیش به سوی شیرینیییی!!!
+
شوخی طولانی و حوصله سربری شده...
A new chapter started:))
یکی از بچه های خوابگاه که فقط با هم یه کوچولو اشنا بودیم, یک ساعت تلفنی شرایط خودش, خانوادش, دادشش و فرد مورد نظر رو به من توضیح میداد و هر پنج دقیقه ای یه بار میگفت مثل خودت دیگه!
یکی میخواست مثل خودم ولی خودم نه!
اخرش میخواستم بگم ای بابا مگه من خودم چمه؟:دییییییییی
اولین واکنشم بعد از حرف هاش این بود که گوشی رو پرت کردم تو دیوار:|
اصلا خوشم نمیاد از این کارا...
یه لیوان اب خوردم و به این نتیجه رسیدم که در این دوران رکود و بی هیجانی سوژه خنده خوبیه:دی
این یه لیوان اب همیشه نقش مهمی تو زندگیم داشته!
خداوند مرا ببخشاید و بیامرزد و قرین رحمت خویش کند
تقصیر خود خواهره اس که گول ظاهرمو خورده خخخخ
حالا هر قدمی که در راستای انجام خواستش بر میدارم یک ساعت قبل و بعدش میخندم:دی
چون دفعه اولم هست که خواستگاری میکنم و خیلی هم حوصله مقدمه چینی ندارم سوالم رو از اولین کیس اینجوری پرسیدم:
سلام.تو کی میخوای ازدواج کنی؟
همینجوری هم فکر میکرد یه تختم کمه الان دیگه مطمئنه
بهم توصیه کرد که هر کی اومد خواستگاریم حتما بگم که اروم و با ادب نیستم و در عوض چقدر بی احساس و بی شعورم:|
خب خواهرم نمیخوای بگو نمیخوام, چرا از من مایه میذاری؟:دی
اما کیس دوم....
خب قطعا تجربم بیشتر شده بود دیگه
گفتم:سلام.قصد ازدواج نداری؟
و با کوله بارتجربمم کار به مرحله رد و بدل شماره رسید!
البته بگم که شرایط خفن اقای داماد و عروس خانم هم تو قضیه بی تاثیر نبود:دی
ولی کلا همه چی برام عجیبه
من داشتم بازی و تفریح میکردم
این وسط دو نفر هم ازدواج کردن
O_o
دعا کنید کاملا جور شه یه شیرینی خفن بخورم
گشنه هم خودتونید:دی
اگر هم جور نشد به خواستگاری هام رو ادامه میدم
و هر هفته سری داستان های خواستگار سر پیاز رو براتون مینویسم(((:
پیش به سوی شیرینیییی!!!
+
شوخی طولانی و حوصله سربری شده...
A new chapter started:))