دوشنبه ۱۳ مهر ۹۴
اینقدر کمبود هیجان داشتم که داشتم افسرده میشدم
اصن علائم افسردگی رو میتونستید تو وبلاگ ببینید
ولی این چند روز اینقدر سوژه و هیجان و اتفاق و ماجرا زیاد شده که از شدت خنده و ترشح ادرنالین 5-6 کیلو وزن کم کردم
که البته همه رو نمیتونم بگم.این دو تارو داشته باشید:
اقا منو حتی عقد پسر خالمم راه نمیدن از بس که بزرگ تر و مهم تر از من زیاده
حالا فردا به عنوان معرف منم همراه این دو نوگل شکفته میرم
اولش دوستم گفت تو نیا خجالت میکشم و خندم میگیره
انگار من دلقکم
گفتم باشه هر جور راحتی
ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم همچین رویداد مهمی رو از دست بدم
من با اون جهان بینیم حتما برای تکمیل تجربیاتم به این ملاقات نیاز دارم:دی
حالا مسئله اینه که چی بپوشم
باید رسمی باشه دیگه
مقنعه چطوره؟:دی
+
این استاد ادبیات هم یه ادم خزی از اب در اومد که اصلا جای تاسف داره
با اون سنش
:|
+
500 صفحه خوندم ولی هیچ جمله ای که خارج از متن معنی جالبی داشته باشه پیدا نکردم
همه جمله ها کنایه امیزن
هیچکس چیزی که توی دلشه نمیگه
میخوان ولی نمیتونن
وقتی تصمیم دارن یه کاری رو انجام بدن, به جاش ناخواسته یه کار دیگه ای انجام میدن
نمیفهمن چه مرگشونه
به شخص سومی برای درک کردن, قطع روابط و حتی پیوند نیاز دارن
فکر میکنم زنگی خودمون بیشتر همین حالتیه
شاید نصف کتاب هم در مورد انا کارنینا نباشه
کلا پر ملات مینویسه:دی
اصن علائم افسردگی رو میتونستید تو وبلاگ ببینید
ولی این چند روز اینقدر سوژه و هیجان و اتفاق و ماجرا زیاد شده که از شدت خنده و ترشح ادرنالین 5-6 کیلو وزن کم کردم
که البته همه رو نمیتونم بگم.این دو تارو داشته باشید:
اقا منو حتی عقد پسر خالمم راه نمیدن از بس که بزرگ تر و مهم تر از من زیاده
حالا فردا به عنوان معرف منم همراه این دو نوگل شکفته میرم
اولش دوستم گفت تو نیا خجالت میکشم و خندم میگیره
انگار من دلقکم
گفتم باشه هر جور راحتی
ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیتونم همچین رویداد مهمی رو از دست بدم
من با اون جهان بینیم حتما برای تکمیل تجربیاتم به این ملاقات نیاز دارم:دی
حالا مسئله اینه که چی بپوشم
باید رسمی باشه دیگه
مقنعه چطوره؟:دی
+
این استاد ادبیات هم یه ادم خزی از اب در اومد که اصلا جای تاسف داره
با اون سنش
:|
+
500 صفحه خوندم ولی هیچ جمله ای که خارج از متن معنی جالبی داشته باشه پیدا نکردم
همه جمله ها کنایه امیزن
هیچکس چیزی که توی دلشه نمیگه
میخوان ولی نمیتونن
وقتی تصمیم دارن یه کاری رو انجام بدن, به جاش ناخواسته یه کار دیگه ای انجام میدن
نمیفهمن چه مرگشونه
به شخص سومی برای درک کردن, قطع روابط و حتی پیوند نیاز دارن
فکر میکنم زنگی خودمون بیشتر همین حالتیه
شاید نصف کتاب هم در مورد انا کارنینا نباشه
کلا پر ملات مینویسه:دی