جمعه ۱۷ مهر ۹۴
به گفته مامانم وقتی اول دبستان بودم یه بچه پرحرف, پر سر و صدا, حرف گوش نکن و تکلیف ننویس بودم
ولی خودم هرچی فکر میکنم فقط یادم میاد که بچه خوب و محبوبی بودم
اینقدر اختلاف نظر بخاطر تفاوت زاویه دید طبیعیه:دی
تو خانواده تکلیف ننوشتن من یه بحران شده بود و همه فکر میکردن دیگه به من امیدی نیست, بی سواد میمونم, احتمالا بعدا معتاد میشم و من همون عضو خانواده ام که باعث سرافکندگی همه اس
و من هم همچنان به دوچرخه سواری با بقیه پسرا تو کوچه ادامه میدادم
تا این که تو جلسه سه نفره معلمم و مامانم و زن داییم که معلم بهداشتمون بود تصمیم گرفته شد یکم بیشتر بهم ازادی بدن.
البته این مودبانشه
ولم کردن به حال خودم بلکه ادم شم
چون تقریبا یه سال زودتر میرفتم مدرسه این مشکلات کااااملااا طبیعی بود:دی
ادامه داستان هم که میدونید...
تا همین سال دوم دانشگاه من هنوز ازادم و مشکلات ادامه داره:دی
حالا جانشین خودم رو بهتون معرفی میکنم:
فاطیما
اگرچه ظاهرش 180 درجه با من فرق داره ولی مثل اینکه باطنش با من یکیه
باید حتما بابام یه ساعت قربون صدقه اش بره و کمکش کنه تا دو تا خط صاف بکشه
دیگه مامانم کشیده کنار:دی
خیلی دلم میخواست روز اول مدرسه همراهیش میکردم
جالبه که همون مدرسه ای میره که من میرفتم
فقط ساختمون قدیمی رو کوبوندن چند طبقه رفتن بالا
کی به نوستالژی های یه دهه هفتادی اهمیت میده؟:|
+
فردا نباید غذا درست کنم
هووووورااا
از فست فود و رستوران هم خبری نیست^_^
قراره یه غذای نیمچه مامان پز بخورم
در واقع یکی از پیشکسوت های خوابگاه و هم اتاقی سابق برای نهار دعوتم کرده
منم که علاااااف:دی
ولی خودم هرچی فکر میکنم فقط یادم میاد که بچه خوب و محبوبی بودم
اینقدر اختلاف نظر بخاطر تفاوت زاویه دید طبیعیه:دی
تو خانواده تکلیف ننوشتن من یه بحران شده بود و همه فکر میکردن دیگه به من امیدی نیست, بی سواد میمونم, احتمالا بعدا معتاد میشم و من همون عضو خانواده ام که باعث سرافکندگی همه اس
و من هم همچنان به دوچرخه سواری با بقیه پسرا تو کوچه ادامه میدادم
تا این که تو جلسه سه نفره معلمم و مامانم و زن داییم که معلم بهداشتمون بود تصمیم گرفته شد یکم بیشتر بهم ازادی بدن.
البته این مودبانشه
ولم کردن به حال خودم بلکه ادم شم
چون تقریبا یه سال زودتر میرفتم مدرسه این مشکلات کااااملااا طبیعی بود:دی
ادامه داستان هم که میدونید...
تا همین سال دوم دانشگاه من هنوز ازادم و مشکلات ادامه داره:دی
حالا جانشین خودم رو بهتون معرفی میکنم:
فاطیما
اگرچه ظاهرش 180 درجه با من فرق داره ولی مثل اینکه باطنش با من یکیه
باید حتما بابام یه ساعت قربون صدقه اش بره و کمکش کنه تا دو تا خط صاف بکشه
دیگه مامانم کشیده کنار:دی
خیلی دلم میخواست روز اول مدرسه همراهیش میکردم
جالبه که همون مدرسه ای میره که من میرفتم
فقط ساختمون قدیمی رو کوبوندن چند طبقه رفتن بالا
کی به نوستالژی های یه دهه هفتادی اهمیت میده؟:|
+
فردا نباید غذا درست کنم
هووووورااا
از فست فود و رستوران هم خبری نیست^_^
قراره یه غذای نیمچه مامان پز بخورم
در واقع یکی از پیشکسوت های خوابگاه و هم اتاقی سابق برای نهار دعوتم کرده
منم که علاااااف:دی