جمعه ۲۷ آذر ۹۴
به سندرم کتاب رو ورق بزن ولی نخون مبتلا شدم:|
+
کلی با یه توریست حرف زدیم ولی چیز جالبی از توش در نیومد
اخرش گفتم یه چیز باحال بگو تو وبلاگم بنویسم
گفت چون تو ادمی هستی که از ایجاد درد در مردم لذت میبری باهات حرف نمیزنم :|
میگفت بین تروریست ها بودن خوبه
قلیون هم میکشید حرفه ایییی
دیگه همین!
+
لعنت به من که نمیدونم دارم چه چیزی رو برای چه چیزی خراب میکنم
که بعضی موقع ها اینقدر بی ملاحظه و بی احساس میشم که فکر نمیکنم طرف مقابلم دیوار نیست
که هیچ چیزی ارزش گریه کردن دوستت رو نداره
که اگر تو هوای دوستت رو نداشته باشی پس کی داشته باشه
لعنت!
زهرا گلی سلام
خوش اومدی
(((: