صحنه هایی چند از روز های گذشته:
-زهرا نرو سالن مطالعه.قول میدم حرف نزنم
+با من حرف نمیزنی با خودت که حرف میزنی
-با خودم حرف نمیزنم، فقط بلند فکر میکنم :|
--------------------
دیشب یکی گفت ببخشید شما مجسمه سازی میخونید؟
اینم تصویر تلاش های شبانه روزی ما در انظار عمومی
:|
--------------------
باید اعتراف کنم فقط یک بار، اونم با بالش رفتم سالن مطالعه
اگر خوابم میگرفت که نمیتونستم رو جزوه بخوابم
(((:
--------------------
در کل اعتقادم اینه که چرا ادم باید با خوابیدن وقتش رو هدر بده
ولی در عمل اینطور نیست:دی
غلبه کردن به این تمایل شدید برای خوابیدن خیلی سخته
به علاوه این که اثرات کم خوابی روی من فاجعه اس
تازه خستگی و اینا به کنار من وقتی خیلی خوشحالم یا ناراحتم هم میخوابم :|
پس بعد از هر ساعت اضافی خوابیدن فحش هایی که به خودم نثار میکنم با گوش جان میشنوم
امروز هم مستقیم رفتم سمت تخت، چهار پنج ساعت خوابیدم حتی نهار هم نخوردم
میگن نمره ها رو میزنه تو برد
))):
+نمیدونم این همکلاسیم میدونه من چقدر دوستش دارم یا نه
هیچ کار دیگه ای نمیتونست اینقدر منو مهربون کنه:دی
ولی معامله اش هم خدایی نون و اب دار بود و نه گفتن بهش سخت8)