چهارشنبه ۲۳ دی ۹۴
ما اینجا خودمون رو از سقف اویزون میکنیم، به در و دیوار میکوبیم، گیس میکشیم،به صورتمون چنگ میندازیم و هرروز هم کارهای جدیدتری پیدا میکنیم و انجام میدیم و اصلا هم مهم نیست، کسی هم متوجه نمیشه، خیلی هم عادیه، اصلا باید همینجوری باشه و درستشم همینه و تازه بقیه از ما بدترن و از نظر بقیه حتی خانواده محترم اینجا همیشه همه چی گل و بلبل بوده و هست و ما در بهشت زندگی میکنیم
حتی حق یه کلمه حرف زدن هم نداریم چون غرغر تلقی میشه و باید خداروشکر کنیم و باز بقیه همیشه از ما بدبخت تر بودن
و تصمیم خودمون بوده که اینجاییم
و همه از تو انتظار دارن همیشه بچه خوبی باشی و سرت به درس و کتابت باشه و این چیزا اصلا برات مهم نباشه و زیر نور ماه و گلوله هم درست رو بخونی
با همه این ها شاید اگر خونه میزیستیم شرایط فرق میکرد و اگر یکم ناز میکردیم شاید چهارتا خریدار داشت و سریعا نطقت تو نطفه خفه نمیشد
اگر ملت رو مود بودن،
پدرجان میگفت بریم بگردیم
مادر گرام با شیرینی های خونگی مارو مسرور میکرد
و شاید از نزدیک به عمق بدبختی های من پی میبردن گرچه در اون حالت فکر نکنم بدختیم عمق خاصی میداشت یا حسش میکردم
ولی حیف که ما مرد روزهای سختیم یا تظاهر میکنیم که هستیم یا سعی میکنیم که باشیم
جو دادم، جدی نگیرید:|
+
+چقدر دلت برام تنگ شده؟
فاطیما:خییییلی.میخواستم نقاشی بکشم اصلا قیافت یادم نیومد
+:|
تا الان به چندتا نتیجه رسیدم:
خانواده من در اون دسته از جهان های سوم زندگی میکنه که یه گوشی هم پیدا نمیشه که عکس منو نشون بچه بدن یا با وجود اینکه ترا ترا براشون عکس میفرستم یه عکس از من نگه نداشتن، حالا بماند که ما هم تو خونه یه چیزی به نام البوم داریم
این همون اولشم برای من خواهر نبود و الکی گفتن خواهر هر سنی که باشه خوبه
خواهر مذکور یه گودزیلای لوسه که فقط داشته حرف های قلمبه سلمبه بلغور میکرده یعنی از همون اولشم قیافه من یادش نبوده که بخواد یادش بره
اینا دیگه برای من خواهر برادر و خانواده نمیشن:|
+
یعنی چی که هی به من زنگ میزنن؟چکارم دارن یعنی؟به من چه.بخدا من هیچ اطلاعاتی در هیچ زمینه ای ندارم.شاید من الان خواب بودم!اصن جواب نمیدم.
چه خودتو تحویل میگیری.حالا که خواب نیستی!!!
شت
الو...
از سری درگیری های من با خودم :|
حتی حق یه کلمه حرف زدن هم نداریم چون غرغر تلقی میشه و باید خداروشکر کنیم و باز بقیه همیشه از ما بدبخت تر بودن
و تصمیم خودمون بوده که اینجاییم
و همه از تو انتظار دارن همیشه بچه خوبی باشی و سرت به درس و کتابت باشه و این چیزا اصلا برات مهم نباشه و زیر نور ماه و گلوله هم درست رو بخونی
با همه این ها شاید اگر خونه میزیستیم شرایط فرق میکرد و اگر یکم ناز میکردیم شاید چهارتا خریدار داشت و سریعا نطقت تو نطفه خفه نمیشد
اگر ملت رو مود بودن،
پدرجان میگفت بریم بگردیم
مادر گرام با شیرینی های خونگی مارو مسرور میکرد
و شاید از نزدیک به عمق بدبختی های من پی میبردن گرچه در اون حالت فکر نکنم بدختیم عمق خاصی میداشت یا حسش میکردم
ولی حیف که ما مرد روزهای سختیم یا تظاهر میکنیم که هستیم یا سعی میکنیم که باشیم
جو دادم، جدی نگیرید:|
+
+چقدر دلت برام تنگ شده؟
فاطیما:خییییلی.میخواستم نقاشی بکشم اصلا قیافت یادم نیومد
+:|
تا الان به چندتا نتیجه رسیدم:
خانواده من در اون دسته از جهان های سوم زندگی میکنه که یه گوشی هم پیدا نمیشه که عکس منو نشون بچه بدن یا با وجود اینکه ترا ترا براشون عکس میفرستم یه عکس از من نگه نداشتن، حالا بماند که ما هم تو خونه یه چیزی به نام البوم داریم
این همون اولشم برای من خواهر نبود و الکی گفتن خواهر هر سنی که باشه خوبه
خواهر مذکور یه گودزیلای لوسه که فقط داشته حرف های قلمبه سلمبه بلغور میکرده یعنی از همون اولشم قیافه من یادش نبوده که بخواد یادش بره
اینا دیگه برای من خواهر برادر و خانواده نمیشن:|
+
یعنی چی که هی به من زنگ میزنن؟چکارم دارن یعنی؟به من چه.بخدا من هیچ اطلاعاتی در هیچ زمینه ای ندارم.شاید من الان خواب بودم!اصن جواب نمیدم.
چه خودتو تحویل میگیری.حالا که خواب نیستی!!!
شت
الو...
از سری درگیری های من با خودم :|