من نباید رای اولی میبودم

مامانم زنگ زده میگه دیشب دلم برات سوخت، همه دور هم جمع بودن، خوش میگذروندن تو هم اونجا معلوم نیست چکار میکنی، چی میخوری، چجوری زنده ای(رسما نابودم کرد:دی)
من:دلتون بیخود نسوزه من اینطوری بیشتر دوست دارم، حوصله مسخره بازیا فک و فامیلم ندارم:|

+
دیروز بعد از 9 ساعت کلاس اضافی که خودم برای خودم تراشیدم، قیافم مثل اینایی بود که سه چهار دست کتک مفصل خورده بودن
تازه بعدش هم زنگ زدن که بیا بریم خرید اونم کجا، یه مجتمع اول شهر، منم که دختر الانم که دم عید:|
یعنی رو زمین سینه خیز میرفتم
سیستم تغذیه قطره ای رو هم روی خودم امتحان کردم جواب داد به اینصورت که صبح دو تا لقمه نون میخوری ، وسط روز دو سه تا بیسکوییت،دو باره ظهر دو لقمه نون، بعد از ظهر هم دو سه تا بیسکوییت و دوباره سر شب دو سه تا لقمه نون
تا 12 ساعت هم جواب میده(((:

ولی این کلاس ها با همه فلاکتشون خیلی بیشتر بهم میچسبن تا کلاس های دانشگاه:|
+

امروز یکی فکر کرده بود بچه گیر اورده و بسی زور میگفت
منم مثل خودش باهاش رفتار کردم
مثل صحنه ای که پشت بازیگر بمب منفجر میشه و بازیگر پیروزمندانه به سوی اینده پیش میره، این دختره داشت فحش میداد که من ریلکس صحنه رو ترک کردم:دی
سرپرست میگفت تو خودت دو روز دیگه امتحانات شروع میشن، اینارو سر لج ننداز:/
و پیش بینی شده تا اخر همین ترم بخاطر این کارام سکته میکنم:|

+
 برعکس همه ما میخواستیم رای بدیم ولی صندوق نبود:|
اخرش دیگه واقعا داشتم فکر میکردم رای اولی میمونم
بخدا انتخابات قبل فقط سه ماه کم داشتم:|
نه یه اهنگ با شکوه و شور افرین، نه گل، نه شیرینی
گول خوردم
فقط با عکس گرفتن هامون دل سرباز ها رو شاد کردیم
حس حماسی و اینا هم نداشتم، فقط کی اینارو نشونده پشت صندوق؟:|

+با این کپشن های ضایعی که میذارم، قرار شد در دفعات اینده با دوستان هماهنگ کنم که بیشتر از این ابروریزی نشه:|




+شما هم این حس رو دارین که اینایی که مینویسین اونی که میخواین نمیشن؟:|
انگار مجبورم هرشب چرند بنویسم:|
در تمام خاطره های نوشته شده ما از شدت خنده اشک میریختیم ولی اینجا منتقل نمیشه :|
مثلا اون پیرزن پرحرف، فروشنده عصبانی، اشتباهی تیکه پروندن به یکی از مسافرا، بهانه تراشی هامون برای سرپرست و زمین خوردن یه بنده خدایی موقع سلام کردن.....
اینا گفتن ندارن یا من نمیتونم بگم ولی دقیقا همینان که زندگی رو قابل تحمل میکنن
۸
yek banoo
۰۸ اسفند ۰۰:۱۷
دقیقا نوشته های منم اونی که میخوام نمیشن :))

پاسخ :

عوضی های درست نشو:دی
saied davoodi
۰۸ اسفند ۰۸:۱۹
کلاس های فوق برنامه همیشه شیرینتر از کلاس های درسیه.
چون این رو از سر ذوق میری و اون رو از سر تکلیف!
حتی اگه تکلیفت رو دوست داشته باشی بازم تکلیفه.
.
دم مادرتون گرم کلی خندیدم به جملشون. :)

پاسخ :

مثل این که بازم درست میگین:دی

باید گریه کنید:دی
gandom baanoo
۰۸ اسفند ۱۰:۴۵
نوشته هات که خوبن دختر جان :)
من دوس میدارم ^__^
+ چه کلاسایی میری؟ کجاها؟!! فقط واسه دانشجوهاست یا سایرین هم میتونن برن؟!!!!!

پاسخ :

فدای تو:*

+برای دانشگاه علوم پزشکیه، همه که دانشجون ان، نمیدونم بقیه میتونن بیان یا نه(:
نفس نقره ای
۰۹ اسفند ۰۰:۲۱
آره اون حس رو داریم :|

پاسخ :

خب خدارو شکر:دی
خانم والیوم
۰۹ اسفند ۰۸:۱۹
آره هیچوقت اونی ک میخوام نمیشه!
حتی چندوقته میخوام راجع به همین پست بزارم:/

آتیش میسوزونیاD:

پاسخ :

یه کمپین بزنیم:دی

دیگه دیگه8)
..آیلا ..
۱۰ اسفند ۱۱:۲۰
من همیشه این حسو دارم ولی الان فکر میکنم بیشتر نگرانیه!:دی
که اونی میخوای، نمیشه!

پس بالاخره یه مُهر خوردی:دی
همین الان روش یه چسب بزن بمونه، اینجوری تو پیش میری تا دفعه بعدی که موفق شی رای بدی، این یکی پاک شده!:دی

پاسخ :

دیگه وقتی ادم خودش متن رو میخونه و اون حسی که میخواد بهش منتقل نمیشه، چیزی فرا تر از نگرانیه:دی

 مگه مهر برای مهمه؟خودم میرم پاکش میکنم:دی
خانم والیوم
۱۰ اسفند ۱۴:۱۵
کلاس چی میری فرزانه؟

پاسخ :

فلسفه8)
سرباز جامانده
۱۲ اسفند ۱۸:۵۸
آره منم این مشکلو دارم.یه چیز جالب رو من ب بدترین شکل ممکن منتقل میکنم ک جالبیش کلااز بین میره.

پاسخ :

ایشالا خوب میشیم((:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان