سه شنبه ۱۸ تیر ۹۸
حالا که فقط یک نفر هست که با طیب خاطر و روی گشاده پیگیر غرغر کردن من است چرا از او دریغ کنم؟
در پستوی ذهن همه ما این جمله که آسمان همه جا یک رنگ است جایگاه خاصی دارد ولی خود من تا دو سه روز پیش درک عمیقی از این جمله نداشتم. من فکر میکردم اگر در خانه دانشجویی نقلیمان هوا خنک هست، دوست هست و غذا نیست وقتی به خانه برگردم میشود هوا خنک است و دوست نیست اما غذا هست. وخب گور بابای دوست. غذا رتبه پایینتری در هرم مازلو دارد. اما اینجا همه چیز هست، دوست هم هست از نوع بسیار فرهیختهاش اما هوا گرم است. پس باز هم من نمیتوانم راضی باشم. هوا انقدر گرم است که نفس اضافی نمیکشم مبادا ذرهای انرژی به گرما تبدیل شود. بدون این که ادم خیلی تمیز یا وسواسیای باشم مجبورم روزی یکبار حمام بروم و موهایم را مانند ساموراییها بالای سرم جمع کنم. تازه عدهای که مرا انجور نمیخواهند ولی اینجور هم نمیخواهند میگویند موهایت را کوتاه نکن. در واقع از تمام من فقط موهایم را میخواهند. اشتباه نکنید. این یک غرغر ساده در مورد اب و هوا نیست. اینقدر سطحی نباشید. این یک غرغر پیچیده درباره تمام شرایطی است که من را راضی نمیکند. بعضی اوقات چون میدانم هیچگاه راضی نخواهم بود به چیزی قانع میشوم که در کابوسهایم هم نمیگنجید و پیوسته از خودم میپرسم کی میخواهی تمامش کنی. اخرین باری که راضی بودم کی بود؟ نمیدانم. ایا روزی راضی خواهم بود؟ باز هم نمیدانم. فقط میدانم در حال تباه کردن حال هستم.