اخرین سال تحصیلم تبدیل به ترسناکترین سال تحصیلم شده. خودم فکر میکنم صرفا تصمیماتی ترسناک برای بهبود زندگیام گرفتهام ولی از نقطه نظر دوستم من فقط به دنبال راههایی برای بدبخت کردن خودم هستم. در بیداری همه چیز عالی است، منظورم از عالی همان ملال و کلافگی قابل تحمل همیشگی است اما موقع خوابیدن یا ییدار شدن از خواب تمام استرسهای پنج سال گذشته به طور کشندهای به سویم هجوم میاورند. وقتهایی هم که خلاقتر هستم کابوسهای جالبی میبینم. ظاهرا افکارم مبنی بر حل کردن مسائل با خود، پذیرفتن شرایط و گذشتن از اتفاقات فقط توهمی برای ادامه زندگیست وگرنه تمام مسائل ناخوشایند زیرخروارها نادیده گرفته شدن همچنان به زندگی نکبتبار خود ادامه میدهند و مانند ویروس تبخال دنبال کوچکترین عدم تعادل در سیستم ایمنی هستند تا کل روح و روان مرا به تسخیر دراورند. راه حل من نیز مثل همیشه نادیده گرفتن این هجوم ناگهانی احساسات است. ادم عمل نیستم. تمام کاری که که ممکن است انجام دهم همین نشستن و نگاه کردن است. منتظرم بگذرد و خودش اگر اصلا قصد خوب شدن دارد، خوب شود. تا الان که توانستهام خود را اویزان نگهدارم تا بعد.
پ. ن این مسخرهبازیهای در صفحه انتشار بیان قرار است جز پیشرفتهای بیان باشد یا پسرفت؟