من مرد خسته‌ی شبم

دیالوگی کلیدی که در تمام سکانس‌های مهم زندگی‌ام به یاد می‌اورم ‌"خسته شدم" است. بعد از این دیالوگ من فیلم را رها میکنم و سراغ فیلم بعدی میروم. اصلا مهم نیست چه کاری یا چه کسی باشد من از اخرین ذره‌های انرژی‌ام برای گفتن ان جمله استفاده میکنم و صحنه را ترک میکنم. ممکن است کسی باشد و حرفم را بشنود یا اصلا کسی نباشد به هر حال جمله را به خودم میگویم و بعد مثل فارست گامپ وسط دویدن دست جمعی در یک بیابان همه را رها میکنم و میروم. همیشه سکانس محبوبم بوده است. تازگی‌ها خیلی بیشتر  و راحت‌تر این جمله را به زبان اورده‌ام چون بسیار از یافتن ایده‌آلم ناامیدم و به قول مهشید کائنات در پاچه‌ام کرده است هر چقدر هم صبر یا تلاش کنم وضعیت موجود قرار نیست ناگهان به یک پری خارق‌العاده تبدیل شود. وقت و انرژی‌ام را بیهوده هدر نمیدهم اما اتم هم با ان‌ها نمیشکافم. وقت و انرژی‌ام را برای خودم ذخیره میکنم یا توی هوا میپاشم. مال خودم است. اعصابم  هنگامی که با وقتم مثل میوه پلاسیده و گندیده‌ای رفتار میکنم بسیار ارامتر از زمانی است که ان را صرف میوه پلاسیده و گندیده‌ای میکنم.
از همه چی بسیار خسته‌ام. دانه دانه رشته‌هایی را که مرا به افراد وصل میکند با گفتن ناامیدانه این جمله قطع میکنم. بعد ان‌ها می‌ایند و میگویند چی شد؟ حرف بزن. مثل این که تمام ان نفس نفس زدن‌ها، دویدن‌ها، رنگ عوض کردن‌ها، غر زدن‌ها حرف قورت دادن‌ها و تمام دست و پا زدن‌های مرا برای  متصل ماندن ندیده‌اند. انگار از اول مرا را ندیده‌اند یا نمیدانند نرمال من این شکلی نیست. نمیدانم چی میدیدند. مهم هم نیست. من رفته‌ام و خوشحالم. 

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان