در این سرما

بدبختی نویسنده نبودن و نوشتن را دوست داشتن همین است که میخواهی بنویسی، میدانی چیزی برای نوشتن هست، چیزی ذهنت را و گلویت را اذیت میکند اما نمیدانی چیست، چگونه بنویسی‌اش، از کجا شروع کنی و اصلا همه این‌ها یعنی چه.
بعد نوشتن میشود مانند پست قبلی که انگار دست کرده باشی در حلقومت و سعی کرده باشی چیزهایی را بالا بیاوری اما انگار روز‌ها چیزی نخورده بودی. فقط بزاق و اسید معده. غلیظ و بی‌محتوا.
بعد مینویسی کاش انسان کسی را برای دوست داشته شدن و کسی را برای دوست داشتن نمیخواست، کاش انسان دوست و خانواده نمیخواست، کاش انسان لال بود و ناشنوا، کاش انسان نمیبایست زندگی کند. و ننوشتن همه این‌ها ابرومند‌تر است.

۳
هایـ تن
۰۳ آذر ۰۶:۰۶

متن قبلی هم که خوب بود، به نظرم شما نویسنده‌ی خوبی هستین اگر کار و زندگی‌تون رو ول کنین و برین کنار یه مرداب زندگی کنین و هر روز با صدای قورباغه‌ها از خواب پاشین :))

پاسخ :

ممنون. مرداب و قورباغه چه تاثیری داره؟ (((:
همون روز که این کامنت رو گذاشتین با صدای جیغ خودم بیدار شدم(((:
هانی هستم
۰۳ آذر ۱۰:۰۱

اصلن کاشکی تک سلولی بودیم. هوم؟

پاسخ :

اوهوم،راحت‌تر بود:((
طلبه اُ منفی
۱۰ آذر ۱۳:۰۸

ولی خب اون وقت آدمی آدم بود؟ اصلن بود برای چه؟! می‌خواست چه کند که بقیه نکرده بودند!

پاسخ :

نمیدونم ولی الان زندگی کردن خیلی سخته
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان