بافیدن

ادم‌ها به داستان زنده‌اند. این را قبل از خواب نوشتم و گوشی در دست به خواب رفتم. چند ثانیه بعد با افتادن گوشی از دستم بیدار شدم. نمیدانم بعدش قرار بود چه بشود، یک مثال‌هایی از برادرم در ذهن داشتم. ولی دیروز در راه فکر میکردم که چه میشود اگر برایم تشخیص سرطان معده بدهند. سرطان معده که بگیری چندماه بعد حتما رفتنی خواهی بود. پس شرایط خیلی تراژیک میشود. داشتم واکنش‌های هر کسی را پیش‌بینی میکردم. اول به دوستم فکر کردم که میتواند چند ماه را با من خوش بگذراند و بعد بدون عذاب وجدان برود سراغ بعدی که بی‌انصافی کردم. دانشکده هم لازم نبود بروم، به دفاع هم نمیرسیدم ولی بدون همه این‌ها نمیدانستم باید چکار کنم. به سایر مسائل فکر نکردم چون اسانسور به مطب دکتر رسید و با گفتن یک دیوانه‌ای مگر تمامش کردم. نه این که داستانی نداشته باشم و بخواهم اینجوری داستان درست کنم ولی امان از دست ذهن مریض. فقط خودم را نمیکشم. بعد از هر برخورد دوست‌داشتنی یا اتفاق خوب هم افراد مورد علاقه‌ام را میکشم تا ببینم باید چکار کنم. بیشتر از همه پدر و مادرم را کشته‌ام ولی در کل کسی از این قضیه در امان نیست. فکر میکنم یک بیماری ذهنی‌ چیزی بود. فقط اینقدر داستان دارم یا دوست دارم داستان بسازم که بعضی‌وقت‌ها فکر میکنم بی‌انصافی است که نمی‌نویسمشان یا دیوانگیست که این همه داستان سر هم میکنم.


۳
علی شبانه
۱۱ آذر ۱۴:۴۶

من همیشه این کارو می‌کنم اما فک می‌کنم برا اینه که بفهمم واقعن چقدر دوسشون دارم.

✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
۱۱ آذر ۲۲:۴۰

ما همه دوس داریم اینارو تجربه کنیم تا توجه و علاقه اطرافیانمون و ببینیم...

منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۲ آذر ۱۰:۵۱

منم از این فکرها می‌کنم:| ولی به نظرم آخرش بازم نمی‌تونم واقعا درک کنم و بدونم توی اون شرایط چه حالی دارم یا چیکار می‌کنم؟!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان