شنبه ۱۴ شهریور ۹۴
سیاست های مخوف خانوادگی, مرگ و میر بی موقع ادم های بی ملاحضه و عدم حضور فامیل های مارکوپلو همه باعث شدن جهت شرکت در جشن عروسی عازم نصف جهان نشویم!
هر چقدر بال بال میزنم کسی محل بوووق بهم نمیده:|
دعا کنید یه خانواده پیدا شه که منو به فرزندی بپیذیره و با خودش ببره یا یک اسب سفید گیرم بیاد:دی
+
هنوز نمیدونم رک و راست حرف زدن بهتره یا با پیچ و تاب حرف زدن
فعلا رسیدم به سکوت
وقتی ساکتم یا تو لاک دفاعیم یا در موضع غرور و در موارد کمی پکرم
در غیر این صورت اینقدر از هر دری حرف میزنم که یکی برگرده بگه خفه شو
که اونم کار رو بدتر میکنه چون میخوام جوابش رو بدم
یکی که تو این زمینه صبر بی پایان خودش رو ثابت کرده فائزه اس
24/7 دارم براش حرف در هر زمینه ای که فکر کنید سخنرانی میکنم
مامان و بابام هم میگن وقتی نیستی خونه ساکته
یا مثلا وقتی نبودی هیچکس نبود سرمونو بخوره
حالا نمیفهمم از سر علاقه اس یا حالگیری:دی
یک بار هم که گفتم فاطیما چقدر حرف میزنی تو دیگه کی هستی؟
ندا امد فرزانه 2
رعنا هم صبر بدی نداره البته اگر اجازه بده من حرف بزنم!
یه بار هم داشتن میگفتن فلان پسر بچه خوب و ساکتیه ولی تو دیوونش میکنی:/
جالب این جاست که وقتی شخصیت داستان یکی از همکلاسی هام بودم منو گذاشته بود هکری که اینقدر ساکته و کم حرف میزنه که شک کرده بودن جاسوسه یا خودی
این نشون میده تو دانشگاه هنوز جا برای حرف زدن دارم:دی
یکی که بهتر میشناختم گفت اتفاقا منم یه بار که داشتم شخصیت پردازی میکردم تو رو هکری که همه ی اطلاعات دستشه تصور کرده بودم که جاسوس دوجانبه اس و در اخر مجبور میشه یه طرف رو انتخاب کنه!
ماشالا ذهن ها همههه خلاااااق:دی
چهارشنبه ۱۱ شهریور ۹۴
میفرمایند من با این ابراز احساسات ناگهانیم مایه شرمساری هستم
فوران میکنه دیگه
دست من نیست
+
باز میفرمایند:هیچ کاری که نمیکنی, لااقل دوتا کتاب بگیر بخون, اینقدر نخواب
جنگ و صلح
یه غووولیههه برای خودش
+
باید به اطلاعتون برسونم کار نیمه تمام دیگه ای هم به کلکسیون کار هام اضافه شد
کلاس خیاطی
زمینه ای بسی مناسب برای سرگرمی خانواده هم فراهم شده
+تو که خیاطی دیگه لباس نخر
+تو که خیاطی لباست چرا
و...
+
اگر یکی از همسایه های مادر بزرگم منو اون وضعیت که از دیوار اویزون شده بودم میدید , ابروریزی میشد!
میخواستم ببینم اون طرف دیوار چیه
+
چشمام داره میسوزه هااا
ولی دلم نمیخواد بخوابم:|
يكشنبه ۸ شهریور ۹۴
دیشب یه بدبختی گذرش افتاده بود به من
وصیت نامه ش رو هم نوشته بود:/
کلی سخنرانی کردم
با خودم خیلی حال کردم:دی
اونم فکر کنم متنبه شد البته اگر تا الان خودش رو نکشته باشه:دی
+
یه عدد گردنبند یشم به سفارش مادربزرگم همیشه گردنم بود که چشم نخورم:دی
دختر عمه ام گردنبند رو دید گفت چه خوشگله
4 ساعت بعد پوکید:|
عرضه مراقب از خودش هم نداره :دیییییی
شنبه ۷ شهریور ۹۴
برخلاف تصور عمومی و حتی خودمون ما برای گشت و گذار و تفریح به یه منطقه سرسبز و پر درخت با ابشار های مرتفع نمیریم حتی اگر قصدمون همین باشه.
مثل این فیلم های امریکایی که فقط یه ماشین وسط دشت و بیابون داره میره یه اهنگ گوش خراش هم پخش میشه یک ساعت و نیم توی راه بودیم.
من توقع داشتم اخرش کنار یه تپه شنی چادر بزنیم ولی وسط این بیابون رسیدیم به چندتا درخت و چشمه اب!!!
دیگه واکنش ملت رو تصور کنید
کنار هر درخت ده تا خانواده مسالمت امیز نشسته بودن
بچه یکی از خانواده ها که اصلا سر سفره ما نشست:دی
چشمه هم استخر مختلط بود
کی میگه اینجا ازادی نیست?:دی
هر کاریش هم بکنید اینجا کرمان است
هوا خیلی الوده بود
اصلا به من نساخت. همش خواب الود بودم:دی
پسر عمه محترم هم پاراگلایدر بازه
همش به فکر این بودم که چجوری اسلام و خانواده رو بپیچونم, مخ خودش هم بزنم که دوتایی پرواز کنیم
ولی خدا با ما بود و اصلا باد خوبی نیومد:/
البته دقیق نمیدونم اسلام میتونست دخالت کنه یا نه:دی
پنجشنبه ۵ شهریور ۹۴
من نامرد یا بی معرفت نیستم
فقط حوصله ندارم
:|
+
یه سوسک هست گوشه اتاقم
از فرجه ها همون جا افتاده
یادم نیست چجوری مرده
مورچه ها هم نمیخورنش
منم بدم میاد جمعش کنم
کسی هم که پاشو تو اتاق من نمیذاره
فقط مامانم هر روز دم در غرغر میکنه که اتاقو تمیز کنم
امشب دخترخاله کوچیم اومده میگه این واقعیه یا پلاستیکی?
گفتم دکور اتاقمه, قبلا حیوون خونگیم بوده:دی
سه شنبه ۳ شهریور ۹۴
این تابستونی که داره به چی میره, به نظر میاد اخرین تابستون به این شکل باشه!
سال دیگه علوم پایه و سال های بعد کاراموزی.
تا الان که یاد نگرفتم درست از تابستون استفاده کنم
اصولا تحت فشار بهتر تفریح میکنم
مثلا شب امتحان عشقم میکشه فیلم نگاه کنم:دی
+
بالاخره باید به این حسم اعتراف کنم
من از دانشگاهمون متنفرم!
هر دفعه خواستم ابرازش کنم گفتن:باشه ولی فکر انتقالی, تغییر رشته یا دوباره کنکور دادن رو از سرت بیرون کن!
با تنفر زندگی کردن, یعنی واقعا زندگیاااااا, سخته:|
یروزی هم دانشگاهی های ایندمو مسخره میکردم:/
البته الانم خودمون و بقیه رو مسخره میکنم با این تفاوت که شامل خودمم میشه!
دوشنبه ۲ شهریور ۹۴
چند وقت پیش یه چیز میخواستم که اتفاقا اینجاهم نوشتم!
الان پشیمونم.حس بدی دارم!
ولی در نوع خودش تجربه جالبی بود!
شاید بعدا که هضمش کردم در موردش نوشتم:|
+
یکی مونده به اخرین باری که کله پاچه خوردم چهار سال پیش بود که با دوغ و ماست و سبزی به زور دو لقمه خوردم!
اصلا به این شرط منو برده بودن که هرچی گذاشتن جلوم بخورم:|
پریشب باز هم کله پاچه دعوت بودیم, ولی اینقدر حواسم پرت بود که نفهمیدم قراره چی بخورم و چطوری خوردم!
يكشنبه ۱ شهریور ۹۴
بعضی وقت ها که من دارم بین المللی فکر میکنم.... :دی
میبینم دختر عمو با پسر عمو نمیسازه!
+
هر چی نباشه من بچه کویرم
هنوز هم بعضی موقع ها رو حیاط میخوابیم
یه شب که زل زده بودم به اسمون چندتا شهاب دیدم
از بارش شهابی بی نصیب نموندم:دی
+
به این نتیجه رسیدم که باید اول از پدر و مادر بچه خوشت بیاد تا از خود بچه خوشت بیاد البته اونم دوتا شرط داره:
اولا این که خوشگل باشه
دوما وقتی اذیت کرد یا حوصلت سر رفت بتونی راحت ولش کنی
اوج محبتم اینه که به بچه پسرخالم میگم موش:دی
+
شبیه این پسر سوسول هایی شدم که میخوان مثل دخترا باشن
به راحتی هم میتونم تو دعوا ها دخترونه ای که به گیس و گیس کشی ختم میشه شرکت کنم:دی
کچل شدم D:
شنبه ۳۱ مرداد ۹۴
اینجا شده مثل شهر اموات
دو روز دیگه هم زامبیا حمله میکنن
یوزر تلگرام گذاشتم
اگر دلتون تنگ شد پیام بدین
دلتون هم تنگ نشد لیاقت نداشتین
:دی
چهارشنبه ۲۸ مرداد ۹۴
دارم فکر میکنم دوران مدزسه چه غلطی میکردم که الان این شدم
چند سال دیگه هم فکر میکنم الان چه غلطی میکردم که اونم
هیچ وقت هیچ غلطی نمیکنم
نه درست نه اشتباه
+
بعضی وقت ها وسط حرف زدن پشیمون میشی
ساکت میشی
طرف مقابل جمله رو کامل میکنه
از زمین تا اسمون با اونی که میخواستی بگی فرق داره
پووووف,خیلی خوبه!
+
هیچ چیز شیربرنج تر از خود شیر برنج نیست!
+
یه بار یکی حرفامو میفهمید
خیلی ترسیدم!!