دوشنبه ۲۶ مرداد ۹۴
بانو بهار امروز فرمودند: ما معتاد نیستیم فقط به عدم عادت نداریم
:دی
+
دیگه واقعا میتونم بگم هم دست راستی ام هم دست چپی^_^
خیلی ناخود اگاه با دست چپ بعضی کارامو انجام میدم.
البته دستخط هردوتاشون هنوز افتضاحهD:
+
کلی امروز خاطره بازی کردیم(=
+هنوزم شر و شیطون هستین؟
+همیشه دارین یه چیز میگن میخندین
+تخته رو پاک کن ببینم هنوز یادته!!
+یادته فارسی حرف زدی کیک اوردی؟
من و رعنا و Teacher
5 سال معلمی, بینهایت دوستی
طبق معمول موسسه رو گذاشتیم رو سرمون8)
شنبه ۲۴ مرداد ۹۴
یکی از پسرای کلاس خیلی اروم,محجوب,سربه زیر و بی نهایت با ادبه.
پاستوریزه و هموژنیزه
در یخچال نگهداری شود
در کل باید دختر میشد
:دی
هر دفعه من کنفرانس خراب میکردم, میگفت خیلی عالی بود خسته نباشین!
منم در حالی که میدونستم جدیه میگفتم دارین مسخره میکنین?
بنده خدا هم از جا میپرید که نه به خدا
:دی
چند روز پیش هم کلی با خجالت و احتیاط برام پیام تبریک تولد فرستادهD:
بهش گفتم اقای دکتر تولد من شهریوره ولی اشکال نداره بخشش از بزرگانه
اینقدر تعحب کرده بود که باور نمیکرد:دی
مایوس و نا امید تو افق محو شد...
کلاس ما بخاطر اختلاف سنی های متفاوت بچه ها خیلی عجیب غریبه
منم که خوب موندم قیافم مثل دبیرستانی هاس
تا یه هفته سوژه خنده داشتیمD:
جمعه ۲۳ مرداد ۹۴
کاملا مشخصه من تو اسمونا سیر میکنم, امروز یکی یه چیز گفت الان تو فضا مD:
+
کاش من اینقدر سرخ و سفید شدم اونایی که باید, میفهمیدن!
این قضیه لبو شدن ناگهانی من هم داستان هایی داره که بعدا میگم:دی
+
طرف 10 دقیقه حرف زده منم فقط زل زدم به دندوناش
اصن هم نفهمیدم چی گفت
داشتم برای دندوناش نقشه میکشیدم
:دی
+
توجه من به اطرافم در حد جلبکه!
اصلا تو این دنیا نیستم!
این خنده ها بی موقع هم که بهش اضافه کنیم
اخرش خودمو بدبخت میکنم...
:دی
نه میفهمم کی طعنه زد, که متلک گفت, کی منظورش چی بود, الان فلانی چه توقعی داره, من باید چکار کنم...؟؟
یکی باید بهم بگه:/
و خیلی سر اینکه چرا کسی چیزی نمیگه و توقع های بیجا دارن اعصابم خورد میشه!
توقع دارن در حد یه دیپلمات سیاست بلد باشم:|
+
بارش شهابی تموم شد من اصن بابامو ندیدم که بخوام پیشنهادی بدم:|
پنجشنبه ۲۲ مرداد ۹۴
وقتی کتاب میخونم یه صفحه سفید تو ذهنمه
کم کم بهش یه چیزایی اضافه میشه یه چیزایی هم کم میشه
ولی خیلی شفاف نیست
اما موقع خوندن این کتاب یکی دوبار انگار دوربین دستم بود
خیلی جالب بود برام و تعجب کردم
چون قبلا فکر میکردم تمام مشکل از منه که درست نمیتونم فضا سازی کنم
ولی فهمیدم سبک نویسنده هم خیلی موثره
پیر مرد و دریا رو بخونید
فکر کنم براتون مفید باشه!
+
بعد از خوندن 700 صحفه از کتاب من هنوز اسم شخصیت اصلی داستان رو درست بلد نیستم
لامصب خیلی اسماشون سخته
قبل از خواب 10 دقیقه فکر میکنم تا دوتا اسم اونم ناقص یادم بیاد:دی
خاصیت رمان روسیه8)
+
اگر بابام فردا شب منو ببره خارج شهر از خوشحالی سکته میکنمD:
تازگیا هر چرندی میگم بی چون و چرا قبول میکنه!!!
فکر کنم قراره بمیرم:دی
+
از بس من طالبی تشریف دارم
هم کلاس خیاطی تشکیل نشده
هم اینکه نتونستم موسسه کلاس بگیرم
امروز هم داشتم میگفتن کاش میشد غذا نخوریم
علت همه اینا تنبلی من تشخیص داده شد:/
سه شنبه ۲۰ مرداد ۹۴
خباثت و مهمونی
کی میدونه من چه شورهایی در سر دارم
شورهای دختری در شرف بیست سالگی
چه شوری؟ باید جای من باشید!
+
یکی از بچه ها منو با دوست پسرش اشتباه گرفته:|
جرئت نمیکنم انلاین شم, هیچ حرفی خاصی نداره ولی ادمو یه ساعت علاف میکنه
احتمالا دوست پسرش بخاطر همی ولش کرده یا شاید هم کلا مزه رابطشون به همین بوده!
+
مریم از روز تولدش متنفره!
وقتی رفتیم خرید و گفتم چرا روز تولدت اینقدر بداخلاقی اعتراف کرد
من هیچ حس خاصی نسبت به روز تولدم ندارم
یعنی خود اون روز خاص نیست اتفاقاتی که توش میافته باید خاص باشه که تا الان نبوده
هدیه تولدمم خودم میگم که چی برام بگیرن
نگم فرصتش میپره, کسی هم اصلا یادش نیست:دی
+
نمیدونید چه حالی میده با مادربزرگت, غیبت مامانت رو بکنین:دی
نمیدونم چرا هیچ کس حوصله زهرا خانوم رو دیگه نداره
طبق معمول من بی طرفم
ولی فکر کنم اگر یه روز بیاد که دیگه نباشه من بیشتر از همه اذیت شم
+
اخ که چقدر منتظر یه فرصتم که پسر عمه گرامی رو بشونم سر جاش!
خباثتم طهور کرده:دی
نمیفهمم این همه ادعا برای چیه!
دوشنبه ۱۹ مرداد ۹۴
اگر قرار بود کسی کلاس بذاره و محل نده اون منم نه شبه دوستان پله ی ترقی طی کشنده!
البته دوست انتخابی نبودن و دست سرنوشت ما رو تو یه مسیر گذاشته بود ولی به هر حال خوشی و سختی رو باهم تحمل کرده بودیم.
بعد از یک سال که دوباره داریم همدیگه رو میبینیم, من برای سلام کردن دست بلند میکنم و اونا رو برمیگردونن!
فقط فقط فقط تقصیر من اینه که مثل اونا علاف نشدم!
به قول رعنا دنیای جدید, دوستای جدید...
دوشنبه ۱۹ مرداد ۹۴
الان همه فکر میکنن همین امروز فرداست که به داعش بپیوندم!
ادم رو مجبور به لجبازی میکن|:
جمعه ۱۶ مرداد ۹۴
نمیدونم شماهم اینجوری میشین یا نه
لم میدم رو مبل
دو ساعت تمام تو انواع فاز ها وول میخورم
البته لازمش اینه که تی وی تو بک گراند زر بزنه
گوشیمم دستم باشه
ده دقیقه بی تفاوتم
دو دقیقه خوشحال
پنج دقیقه میخوام کل دنیا رو عوض کنم که تهش میگم خفه شو بابا تو از پس خودتم بر نمیای
یک دقیقه میخندم
بعد گریم میگیره
یه لحظه انگار غم دنیا تو دلمه
سی ثانیه عاشقم
سه دقیقه فارغ
هم افسرده ام هم انرژی دارم
خیلی بیکار باشم اینطوری میشم
در کل از بیکاری خوشم نمیاد ولی این مرحلش رو دوست دارم
طول ترم به هر بدبختی هست هم درس میخونم هم کتاب غیر درسی
الان که وقتشه حوصله ندارم
پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴
یکی از بچه ها چند بار طول سال برای مشاوره درسی و انتخاب رشته بهم زنگ زده.
همیشه هم دکتر, دکتر جان, دکتر عزیز صدام میکنه.
احساس میکنم اسممو یادش رفته:دی
البته توقع ندارم یادش مونده باشه D:
+
به نطر میاد خیاطی پیچیده تر از اونی باشه که فکر میکردم!
+
من همیشه ناراضی ام ولی کاری نمیکنم
لعنتی
+
اخر هر مکالمه ای به این میرسه که تو احساس نداری نمیفهمی!
من:شاید(:
شما هم همین فکر رو میکنید??
چهارشنبه ۱۴ مرداد ۹۴
اینقدری که ما سر این فیلم خندیدیم, ملت سر فیلم کمدی نمیخندن:دی
میخواستن از سالن پرتمون کنن بیرون:D
+
یکی رو دیدم خیلی شک داشتم پسر عموم هست یا نه.
خونه که رفتم پرسیدم کسی تازگیا وحید رو دیده??چاق شده?
دادشم میگه دیروز که دیدمش لاغر بود.
من:عههه.خوب شد محلش ندادم:/
قبلا هم بازیم بود الان نمیشناسمش!
عجب دنیایی:دی
+
قضیه من شده مثل این ترانه:
خسته ام از جماعت معذور
از همه وعده های دورادور
از شبی که تورو میخوام و به جات
اس ام اس میزنه رئیس جمهور
منتظر نمره هامم ولی همیشه پای یک ایرانسل در میان است!
این دوتا باتری هم دیگه کم اوردن:/