پست309

شکر صنعتی خوردم که گفتم یکی از اساتید فرمودن باید تو کار کردن با دستاتون مهارت داشته باشین:/

اقای بابا تشخیصشون برای افزایش مهارت گل بازیه:دی

ولی سرکار مامان فقط تشخیص نمیدن, عمل هم میکنن!

فردا قراره برم کلاس خیاطی.....
:|||||||||

تصور کنید...
من عینک زدم,یه متر هم دور گردنمه...
خیلی خنده داره://
۲

پست308

بابام هرشب 10 دقیقه سخنرانی میکنه که هرکس را بهر کاری ساخته اند
دیگه به دوتا دیوار راضی شدم:دی
+
کاش منو از این مهمونی های زنونه معاف میکردن:/
+

بالاخره فصل اخلاق این کتاب فلسفه رو تموم کردم.
شاید 30 درصد به عمق مطلب پی برده باشم:/
۰

پست 307

از خواب که بیدار میشم 5 دقیقه طول میکشه لود شم کم کم همه چیز یادم میاد تا میرسم به این کابوس
دوباره میخوام پتو رو بکشم روی سرم بخوابم!
من که نمیبخشمون....

+
بالاخره بعد از دوسال اصرار مامان فعلا اموزش زبان فاطیما رو شروع کردم!
خیلیییی جالبه!
یه نمونه مکالمه رو ملاحظه کنید:
+Hello Fatima
-Hel....tha.........Ahaaa....I'm Farzane

من از شدت خنده صحنه رو ترک کردم:دی
فکر میکردم استاندارد کلاس رو نمیشه تو خونه اونم روی خواهرت پیاده کرد!
الان میگم گوربابای استاندارد, خودمون رو عشق است:دی


۱

گونی سیب زمینی

واقعا فکر نمیکردم بابام اجازه بده اتاقمو رنگ کنم!البته باید بگم قیافه مظلومم بی تاثیر نبوده خخخخ
تا مامانم مخ بابامو نزده باید شروع کنم:دی

اگر اجازه نمیدادن بهشون حق میدادم چون احتمال اینکه بعد از رنگ زدن یک چهارم کوچک ترین دیوار بگم من دیگه حوصله این کار مزخرف رو ندارم 95% عست!
یا مثل خیلی از کارام همونجوری میمونه یا بابام باید تکمیلش کنه:دی
یه کلکسیون تو انباری شامل بوم نقاشی, دار گلیم, پته, کوبلن, گل دوزی و دفتر های خطاطی بود که مامانم دیگه از من ناامید شد و انداختشون بیرون!
از اول دبستان تا چهارم دبیرستان.
همشون نصفه بودن :دی
الان هم شیش ماهه یه پازل 500 تکه گرفتم اصن یادم نمیاد طرحش چی بود!
رنگ الان اتاق هم قضیه داره.
من یه رنگ رو دیوار درست کردم گفتم مامان به نقاش بگو این رنگی بزنه.
وقتی از مدرسه برگشتم فکر کردم کور رنگی گرفتم:|
یه ابی خیلی بدرنگ و مزخرفه:/

در کل با هر رنگی من از این اتاق خوشم نمیاد!
اصلا با معماری خونه مشکل دارم:/

خب حالا اتاقمو چه رنگی کنم???
plz cm
خودم تو فکر لیمویی هستم...
۱۴

رعنا بشین بالا دست بزن

یکی از وعده های من:
من قول میدم اگر اینجا شکسپیر اجرا کردن دعوتت کنم:/
+اونموقع تورو دعوت نمیکنن:دی

اقو ما گفتیم یه دسته گل بگیر بیا, دو تاشاخه گل رز گرفته بود!
اینجا هم همه جرخورده مایندد ...
یه اوضاعییی داشتیم:دی

منو و رعنا دوباره دوههویی((((=
۲

پست 304

به قول یکی تابستون من رسما از همین الان شروع شده و من هیچ حس خاصی ندارم
و به قول یکی دیگه احتمالا در اخر این تابستون به لعنت خدا هم نیارزه!
دیگه دارم زیادی چرند مینویسم
باید ی چیزای عمیق تری رو بکشم بیرون و درموردش فکر کنم و بنویسم که حوصله ندارم!

تا پیدا شدن حوصله بهتون زنگ تفریح میدم:دی
۰

پست 303

عراب وجدان گرفتم!
دنبال کارتون بودم فروشنده گفت بیرون مغازه بردار
منم عجله داشتم اصن دقت نکردم.
میز شام یه بچه بود))))):
برش داشتم اومدم:/
بیشعور در حد...!

بچه ها میگن حالا بشین گریه کن:|
۰

تخمه ژاپنی

در خدمت شما هستیم با تحلیل وقایع امروز یعنی دیروز:
به دلیل یه سری شرایط خاص در طول 12 سال تحصیل کسی جرئت نداشت به من بگه بالا چشمت ابرو وجود داره
خب منم سعی میکردم سو استفاده نکنم!
الانم ادامه داره ولی نه اینجا:/
علاوه بر این حمایت همه جانبه خانواده در تمامی زمینه ها هم همیشه بوده.
امروز خیلی حس کردم دیگه باید باهاشون خداخافظی کنم.
از این برخوردهای بد زیاد بوده ولی این روزای اخر دیگه صبرم تموم شده!
البته امروز کسی با من به جز یه مورد بد برخورد نکرد ولی من جای تمام کسایی که با بی عدالتی باهاشون رفتار شد و به جای تمام موقع هایی که با خودم بد رفتاری شد گریه کردم!

خیلی سخته یه چیزایی رو ببینی و حتی نتونی حرررف بزنی.
الان شبیه ژاپنی ها شدم:دی

به قول بچه ها اگر بخوام تو این شیش سال همینطور لطیفانه به زندگی ادامه بدم چیزی ازم نمیمونه:دی

وقتی هم میگم زندگی سخته مسخرم میکنن میگن بخاطر امتحان اناتومی?

موهام سفید شده:(
سر هر بحثی من پای این دوتا تار موی سفیدو میکشم وسط:دی
۰

پست301

خیلی خستم
ولی اگر بخوابم همه اعصاب خوردی هام یادم میره
نمیخوام

یه روز حال همتونو میگیرم
شاید هم تریپ انسان دوستانه برداشتم و با وجود اینکه میتونم تلافی کنم, نکنم


هنوز خیلی صبر لازمه!
کاش یه بهونه درست و حسابی برای گریه پیدا کنم
فقط یه جرقه لازمه
۱

پست 300

همه چیز خیلی احمقانه, ناعادلانه و مزخرفه!
دارم خفه میشم.
۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان