شنبه ۳ مرداد ۹۴
نمیدونم چرا همیشه صبح شنبه
مگه روز قحطه!
فعلا ازش خوشم نمیاد
اولش خوب بود
"من رفتم بالای سر جسد
هیچ حس خاصی نداشت
اصلا هم حالم بد نشد"
خیلی به خودت افتخار میکنی
ولی این تا یه جایی خوبه
بعدش با یه ذره بوی فرمالین فکر میکنی الانه که تمام احما و احشا تو بالا بیاری
بعد از یه مدت فقط میخوای مطمئن باشی که اون سرجاشه
و تو هم کاری باهاش نداری
خوبه که در اینده یه جنازه
نمیندازن جلوت بگن تو کشتیش
در بدترین حالت قبل از بدترینِ بدترین حالت
نصف صورتشو نافرم میکنی
هم بهتر از کشتنه هم بدتر
زجر کش میشه
پیش بینی میشه حداقل دو بار این اتفاق بیتفته
شاید همون موقع یه بی حسی خالی کردم تو رگی که به قلبش میره!
بذار درست بکشمش!
+
من هیچ وقت حوصله ندارم مانتو رو در بیارم روپوش بپوشم بعد از دوساعت دوباره عکسشو تکرار کنم!
فقط چک میکنم مانتو از زیر روپوش در نیاد!
خیلی مهم نیستا....
ولی خب!
+
من عاشق اینم که دستمو بکنم تو جیبم و قدم بزنم
ولی الان مثل موش جعبه اسکینر فکر میکنم اگر دستم بره سمت جیب روپوشم برق میگرتم!
فکر کنم جز معدود افرادی هستم که به خاطر دست تو جیب کردن منفی نگرفتم!!
جمعه ۲ مرداد ۹۴
چرا من نویسنده نشدم?شاید هنوز باید بشم!
منظورم داشتن اون سبک خاصه نوشتنه:/
+
منم یه دوست هندی میخوام که باهاش چت کنم!
تو واتس اپ...
میفهمین?واتس اپ!
+
یه جمله از دعای کمیل رو گذاشتم استاتوس!
الکی مثلا من همونی هم که شماها فکر میکنین!
+
پاتو که از در حرم تو میذاری, انگار حافظت شیف دلیت میشه!
این حس رو تو حرم امام رضا داشتم ولی شاهچراغ نه!
تابستون پر کار تر شده:دی
همینجور که داری پرواز میکنی
نم نم بارون شروع میشه
نگاهت میافته به یکی که خیلی خاص زل زده به گنبد
بعضی موقع ها یادم میره اینجا ها هم وجود دارن
+
همیشه باید یه ادم مزخرف باشه که از فائزه خواستگاری کنه:|
پنجشنبه ۱ مرداد ۹۴
دقت کردم دیدم به فرزانه اینا معروفم!
یعنی من و فائزه:دی
+
ناگهانی تو خیابون بوی اسفند بپیچه و ناگهان فکر کنی چقدر بوی اسفند رو دوست داری!
+
سرگرم اذیت کردن یکی از هم اتاقیا لِه دهه شصتی باشی اخرش بگه تو سرت داغه نمیفهمی!بیست خورده ای تو رو هم میبینیم!
:/
20 min later....
نصف شب از خواب بیدارت کنه و بگه کصافط داری میری دلم برات تنگ میشه...
-دیوونه نمیرم که بمیرم برمیگردم:)
اقا من روحم پر کشید, هیچوقت اینقدر مستقیم نمیگفت:دی
چهارشنبه ۳۱ تیر ۹۴
اقا داغوونم!له له...
بعد از نماز صبح خواب نمیرم
کلی شعر میخونم
از تخت برعکس اویزون میشم
برای اولین بار صبحانه درست میکنم
حین چایی دم دادن شعر میخونم
میگن چی میخونی برای خودت اول صبح?
+چرت و پرت!
I wish i could lay down beside you when the day is done, wake up to your face against the morning sun, but like every thing i've ever known you disapear one day, so i spend whole of my life hidding my heart away....
:|
سه شنبه ۳۰ تیر ۹۴
نمیدونم چه حکمتیه هر وقت میخوام از فضائل فائزه بنویسم میره رو مخم:|
این جمله یکی از اخرین الطافشه:
من اول تو رو یه سیر کتک میزنم بعد میرم خونه(=
دیگه به بالای جمجمه اش رسیده:دی
هر کس دیگه ای هم همین حس رو داره بگه که من به همین رفتارام ادامه بدم :دی
+
داشتم فکر میکردم چجوری حال مسوول نظافت خوابگاه رو بگیرم, لیز خوردم و نزدیک بود با سر بخورم زمین:|
+
یکی از بچه ها شب امتحان خواب دیده بود که بعد از امتحان استاد نمیذاشته از جلسه خارج شیم و میگفته هنوز مباحث مونده:دی
و امروز فهمیدم یک سوم کلاس افتادن :/
برای همفکری گروه تشمیل دادن.برام جالب بود اسم گروهشون چیه, فکر میکردم مثلا اسمش افتادگان باشه:دی
اسمش شکلک واتس اپه که یه داره قطره اشک میرزه:دییییی
ولی گروهشون عکس نداشت:دی
زهرا هم میگفت خیلی بیشعوری, ما افتادیم اینا چه سوالایی که میپرسی
ولی مجبور بودم
در اینده به کارم میاد
:D
دوشنبه ۲۹ تیر ۹۴
باید از اولیاالله باشی که این حس رو تجربه کنی!
تو فکر این بودم که جزوه به این قطوری رو چجوری بخونم ,یهو یکی از بچه ها یه عالمه خلاصه و نمونه سوال فرستاد^_^
+
نمره های امتحان باکتری رو زدن.
همه در یه سطح گند زدیم :دی
به غیر از پسرای پت استاد:/
اینقدر به نمره خودم و بچه ها خندیدم که تهدیدم کردن دهنمو جر بدن:دیییی
یکی از بچه ها میگفت دبیرستان برو بیایی داشتیم, یادش بخیر...
ولی من دبیرستان هم همینطوری بودم:دی
+
هر کی با من میاد خرید, با اینکه قصد خریدن چیزی رو نداره, زود تر از من خرید میکنه:|
کسی هم پیدا نمیشه که دوبار با من بیاد خرید,اینقدر میگردونمشون که کار به بیمارستان میکشه:دی
+
دوستان و اشنایان دونه دونه زنگ میزنن کی بیکاری بیام بگردیم:|
من تا مهر اینجا موندگارم!
يكشنبه ۲۸ تیر ۹۴
صدای من رو از قبرستان میشنوید...
هر کار دلم میخواد انجام میدم و کسی نیست که اعتراض کنه!
همه به اغوش خنک خانواده پیوستند!
اخرین سحری,اخرین افطار و عید بی سروصدا رد شدن.
یکی نیست پیدا شه بگه فرزانه!تکرار غریبانه روز هایت چگونه میگذرد?? :/
البته دو نفر بهم گفتن تو اصن ادم نیستی احساس نداری!
به دلیل قانع کننده میل نداشتن خوراکی خاصی برای افطار یا صبحانه!
باز از هیچی نگفتن بهتره.
اگر خونه هم که بودم اتفاق خاصی نمیفتاد.
یکم بیشتر به تنبل بودن, بی ذوقی و بی احساسی متهم میشدم و از نق نق زدن و غر غر کردن در جمع خانواده لذت میبردم!
در اخر هم با جمله کی برمیگردی بدرقه ام میکردن:/
+
نعوذباالله از بدی های ماه رمضون اینه که ادم بعدش پیذظزوری میشه:/
سردرد,سرگیجه, ضعف....
نامردا موقع روزه گرفتن خودشونو نشون نمیدن که ادم یکم استراحت کنه.
جمعه ۲۶ تیر ۹۴
من یا خواب نمیبینم یا کاملا هالیوودی خواب میبینم!
دو ساعت تمام تا سر حد مرگ ترسیدم!
از خواب که بیدار شدم نفس نفس میزدم, فایزه گفت خواب بد دیدی?گفتم نه تو خواب روی تردمیل میدویدم:|
موقع بیدار شدن خیلی خسته بودم:دی
مامانمم که هیچ وقت خوابای منو جدی نمیگیره برای این یکی تعبیر و تفسیر در نظر گرفت:دی
البته یه سری از عناصرش رو میتونم تجزیه تحلیل کنم.
مثلا فکر میکردم یکی از عمه های مامانم که عاشق شه جادو گره!
همون عمه ای که یه خونه قدیمی خییییییلی بزرگ داره,خییییلی!
دیوار های بلند کاهگلی, درخت های بلند بی برگ, هوا سرد و ابری....
اینا اخرین تصاویر از اون خونه اس که از بچگی یادم میاد.
الان هم هر وقت از جلوی خونه رد میشیم, حس خوبی ندارم.
مرگ این خانوم عمه خانوم هم یکم برام خاطره انگیزه...
باید بگم که تو حال و هوای هری پاتر هم نبودم چون در این صورت نباید از جادوگری که حضورش رو حس میکردم(نمیدیدمش) میترسیدم!
تفسیر مامانم این بود که اینا هیچ ربطی به عمه خدا بیامرزش نداره و فقط یه نشونه اس:دی
تازه کل قرآن رو هم تو خواب دوره کردم, وقتی هم بیدار شدم داشتم ایت الکرسی میخوندم:|
یسری صحنه تعقیب و گریز هم تو خواب داشتم که با دخترای کلاس داشتیم فرار میکردم, اونا فقط رازمو میدونستن, خون هم همینجور میپاشید این ور اون ور:دی
یه استادی هم این وسط میگفت تو امتحان تقلب کردی:دی
الان که فکر شو میکنم خیلی چیزا غیر واقعی بوده ولی ذهن تفاوت واقعیت و رویا رو تشخیص نمیده و بعد که بیدار میشی میفهمی چقدر مسایل غیر منطقی تو خواب زیاد بوده.
یه صدقه هم پام افتاد=)
جمعه ۲۶ تیر ۹۴
از همین تریبون از دوستانی که نذاشتن من دیشب و بخصوص بعد از سحر بخوابم کمال تشکر رو دارم!
در حالت عادی از این مسیر فرعی ماشین رد نمیشه چه برسه به اینکه جمعه باشه!
ولی خوبیش این بود که خلوت بود و کلی دویدیم و دویدیم, 5 دقیقه ای به دانشگاه رسیدیم:/
با کلی اصرار بهمون 10 دقیقه وقت دادن منم تو 5 دقیقه مثل میگ میگ همه سوالا رو جواب دادم و دوره کردم و برگه رو کوبیدم تو صورت مراقب:دی
و اینقد ادرنالین ترشح کردیم که الان میتونیم به برادران و خواهران افسرده کمک کنیم ^_^
تو راه برگشت هم اهنگ گوش کردیم
انگار نه انگار اتفاقی افتاده:دی
فایزه الان از شدت استرس و حرص خوردن بخاطر بیخیالی من سکته کرده افتاده گوشه اتاق:دییییییی
پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴
خیلی مسخره اس که ما جمعه هم امتحان داریم:|
+
از پسر درسخون متنفرم!!یعنی دخترا تو کفشون موندن:/
علاوه بر این نه اخلاق دارن, نه قیافه, نه ادب!
غیر قابل تحملن:/
+
این موهای من به هیچ سراطی مستقیم نیستن:دی
هر کی میبینه میگه برو موهاتو شونه کن!
نمیفهمن اینا شونه شده شون این مدلیه:/
یه چیزی تو مایه ها موها انیشتینه,البته پر پشت تر :دی
+
یه کتاب فلسفی پیدا کردم 500 صفحه اس.
فکر کنم اناتومی بیافتم :دی
+
یه جا یه جمله خوندم خیلی جالب بود:
متوسط چندش اوره, خودتو بالا بکش
دیالوگ شرلوک تو سریال شرلوک
+
نمیفههم چرا وقتی به بابام میگم من باید برم کلاس دفاع شخصی, جدی نمیگره!
اصن ادمو درک نمیکنن!
خب لازمه :|