چهارشنبه ۱۰ تیر ۹۴
مامانم یکم سالاد الویه و سالاد فصل اورده میگه میخوری?
من:چرا خودتون نمیخورین?
+میترسم بخورم مریض شم!!!تو بادمجون بمیD:
-عامو بیو برو دست خدا :|
+
ترجیح میدم یکسال با یه نفر دوست باشم و شب و روز باهم باشیم و یک کلمه در مورد خودش بهم نگه تا اینکه بخواد دروغ بگه!
وقتی میفهمم یکی در مورد موضوعی که هیچ اهمیتی برام نداره و اصلا به من مربوط نمیشه و هیچ علاقه ای به شنیدن درموردش -چه راست چه دروغ ندارم- , دروغ گفته احساس حماقتِ شدید و غیر قابل تحملی میکنم!!
+
به فاطیما گفتم هروقت نوشابه نخوردی بهم بگو بهت جایزه بدم.
دیشب تو مهمونی میگه من نوشابه نخوردم جایزه مو همین الان بده? ^_^
من:اصلا نوشابه سر سفره بود که تو نخوردی?? :|
بچه عاقلیه...زود رفت پی کارش:دی
مدیونین اگر فکر کنین با بچه خشن برخورد میکنم....
+
هر دفعه من میرم برمیگردم یه گله بچه به فامیل اضافه شده. هیچ اثری هم از ماشین جوجه کشی تو خونه هاشون ندیدم :/
حالا اینا به من ربطی نداره...
توقع دارن با بچه های زشت و کچلشون بازی کنی:دی
منم حافظم تو زمینه اسم و
قیافه تعطیلِ تعطیلهههه....
مجبورم سر و ته قضیه رو با القاب کذبی مثل عزیزم,شیطون بلا,جگر, خوشگل خانوم, مستر خوشتیپ, خانوم و اقا کوچولو و .... هم بیارم!!
:|
دوشنبه ۸ تیر ۹۴
یه جزوه مزخرف نوشتم نمیتونم به بچه ها بگم اینو نخونید, رفرنس رو بخونید :|
+
خیلی ذهنم به هم ریخته اس...
+
والیبال خیلی خوب باختیم!حال کردم.
به هر کی این جمله رو گفتم بد نگاهم کرده :/
يكشنبه ۷ تیر ۹۴
-حیفه هااا!!قشنگن که!!!
+نه.کلشو بزن راحت شم:|
5دقیقه بعد...
دلم نیومد همینقدر خوبه.خوشگلم شده!
شاید الان بهتر فلسفه بفهمم!!!
احتمالا ربطی نداشته باشه...
خب سخته ادم سرشو یکم از تو گوشت و استخون بیاره بالا و ببینه یه چیزای جالب تر و غیر قابل فهم تر و شاید به درد بخور تر هم هست!
ولی باید با عجله برگرده سر همون گوشت و استخون... :|
جمعه ۵ تیر ۹۴
چرا نمیتونم ساکت ی جا بشینم???!!!
اینو نوشتم زدم به دیوار اتاقم:
When you don't know PLZ shut UP!!!!
+
پارچه ای که خریدم مقبول افتاد^_^
+
باید این مسیر رو اخرای بهار میومدم که جاده پر از خوشه های طلایی گندم بود نه باقی مونده هاش:/
+
با مامانم سر اینکه احسان علیخانی و برنامش مزخرفن بحثم شد!!!!!!
+
فهمیدم این وکیل مدافع شیطان بودنم الان بیشتر به خاطر سر در گم بودن خودمه!
و فهمیدم اصلا ذهن منتقد و متفکر و پرسشگری ندارم!
نقشش اون بالا چیه نمیدونم....
در بهترین حالت بی تفاوت نیستم یا خوشم میاد یا نمیاد:|
+
بعضی وقتا به خودم میگم اینقدر دختر نبااش
جمعه ۵ تیر ۹۴
دارم با داداشم حرف میزنم میگم مامان شما نیا مزاحمی!اینا حرفا خواهر برداریه:دی
برگشته میگه:از کی تا حالا خواهر برادر شدین??باز چه نقشه ای تو سرتونه!
دو دقیقه خواستیم گذشته هارو فراموش کنیم :|
+
یکی از هم اتاقیام درسش تموم شده داره کلا میره.یه هفته همش میگفت دُکی داره میره:دی
شب اخر یه نگاه تو دهنش انداختم تمام دندون های اخرش تقریبا حداقل یه پوسیدگی سطحی داشتن!
گفتم اینا یادم میمونه هر وقت لازمم شد بهت میگم بیای:دی
اینم از برخورد های اخر و احساسی من :دی
+
بچه ها من تازه رسیدم 7 تا 11 خوابیدم .باز خوابم میاد.شما درس خوندین?
زهرا: من سه روزه میوه میخورم و فیس بوک چت میکنم!
یاسی:قد پاسور تیم والیبال زنان 170 هستش مثل من!
شاید بتونم پاسور شم....
من:پس باکتری چی?
ولشون کن دارن جو میدن هنوز خیلی وقته
من :اوکی پس برم بخوابم:دی
پنجشنبه ۴ تیر ۹۴
فکر کنم من یکم فلسفه لازم دارم...
ولی از کجا بیارم?
+
هیچی مثل تولد های خوابگاه نیست!^_^
اینقدر خسته ام که فکر کنم صبح خواب بمونم:|
سه شنبه ۲ تیر ۹۴
I won't let things go this way....
I always keep asking myself what can I do??
No practical answer YET!
دوشنبه ۱ تیر ۹۴
یه بیماری برای خودم تشخیص داده بودم داغووون, غیر قابل درمان!
عواقبش: شل شدن دندان ها , تحلیل لثه و استخوان فک البته در صورت رعایت نکردن.
امروز با توضیحات استاد و بچه ها فهمیدم فقط یه افت ساده بوده :|
خدا همه جو دهنده هاشو شفا بده :دی
کلا دانشجو های رشته های علوم پزشکی عادت دارن هر بیماری که باهاش اشنا میشین تا یه ماه فکر کنن که خودشون هم مبتلا هستن:دی
+
منو مامانم موقع خرید دعوامون میشه, بابام باید در نقش بانکی مون ما رو اشتی بده:دی
حالا مامانم گفته براش پارچه بخرم!!!!
تصمیم دارم یه چیز کاملا به سلیقه خودم بخرم که اگر انداخت بهم روم بشه بپوشمش:دیی
+
بی نهایت دلم برای رعنا تنگ شده.جاش همه جا خالیه ):
ما اینقدر متفاوتیم که بهمون نمیخوره باهم دوست باشیم و اینقدر شبیهیم که معلما میگفتن اون یکی قلت کجاست?!
يكشنبه ۳۱ خرداد ۹۴
وقتی تو کلاس یا دانشکده بهت میگن "دکتر" از صدتا فحش بدتره:دی
+
امروز بسی با باکتری و محیط کشت سلفی گرفتیم
استاد هم خیلی محترمانه فرمودند باید برگردین دبیرستان:دی
میخواستم همون موقع برم بچه ها نذاشتن:/
والا با این کلاسش !
+
از این زندگی به هم ریخته و رو هوا و هرچه پیش اید خوش اید بدم میاد!
برای تنوع خوب بود....
جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
بهتون پیشنهاد میکنم هیچ وقت با بستنی روزتون رو افطار نکنید!
حالا هرچقدر هم بستنیش معروف باشه :|
+
موجی از دلسوزی از طرف تمامی دوستان و اشنایان به سمتم روانه شده....
ولی شرایط اینقدرام که به نظر میرسه بد نیست:دی
حس الیور تویست بودن پیدا کردم D:
+
به پیشنهاد یک MR.OWL تا سحر نخوابیدم...
امروزیا خواب بودم یا خواب الود:/
هیچ چیز خواب شب نمیشه ^_^
+
اصلا خوشحال نشدم والیبال بردیم!