پنجشنبه ۲۸ خرداد ۹۴
اولین سحر امسال خیلی متفاوت بود.
در واقع خیلی غریبانه بود.
حال حوصله گریه هم نداشتم!
بعد از سحر خیلی سریع خوابیدم.
طول روز هم اینقدر انرژی داشتم که شک کردم روزه ام یا نه:دی
باز افطار غریبانه بود یکم...
اما فردا هم اتاقیا ترم قبل به جمعمون اضافه میشن, خوب میشم:/
هرسال این ماه رمضون ها میگذرن, امان از یکم تغییر مثبت!
سال به سال همه چی برام الکی تر میشه:|
کاملا مشخصه که معنویت درون من موج میزنه, میترسم غرق شم; خلاصه حلالم کنید:دی
چهارشنبه ۲۷ خرداد ۹۴
چه چیز جز عشق میتوانست مرا به ازمایشگاه فراخوانندی و چه چیز جز انگیزه میتوانست مرا انجا نگاه دارندی?
با اصرار نماینده وسط فیلم دیدن در اوج گرما به سوی ازمایشگاه باکتری عازم شدم.همینجور مشغول غرولند بودندی که چرا بقیه سایرین حضور فعالی چو من ندارندی که تنها همکارم در ان وانفسا گفتندی که استاد بقیه دکتر هارا قبول ندارندی!
ما هم خر کیف از این تعریف 5 ساعت در ازمایشگاه جان کندیم!
و استاد فرمودندی بار کار امروز نمره شما بین بالای 19 و 9-10 متغیر است :|
و اما در بدو ورود استقبال گرمی بدین شرح شد:
استاد: خخخخخخ.خواب بودی با این صورت پف کرده?( حالا ساعت 1 بودااا :/ )
-نخیر.داشتم فیلم نگاه میکردم.
+پس چاق شدی! فیلم چی?
-(شانس اوردم یه فیلم ابرومند بود وگرنه مجبور میشدم بگم باب اسفنجی:دی)اینسپشن...
و ده دقیقه بعد به تحلیل فیلم از دیدگاه مفسر استاد بزرگ گذشت !!!
پ.ن
اینقدری که برای این یه واحد زحمت کشیدم برای درسا سه واحدی زحمت نکشیدم:|
دوشنبه ۲۵ خرداد ۹۴
هفت روز تا ازادی مشروط!
+
موهام رفته رو اعصابم, در اسرع وقت از شرشون خلاص میشم :|
+
جدای از اثرات معنوی ماه مبارک رمضان یه رژیم لاغری خیلی خوب هم هست :/
يكشنبه ۲۴ خرداد ۹۴
ادم نمیدونه بعضی موقع ها بعضی جمله ها رو از کجا میاره و چجوری میگه!مثل:
بیماری های قلبی 17 ملیون نفر رو در سال 2004 به....کام.....مررررررگ.....کشوندهه...
میخواست به نقطه فنا تبدیل شه که خودمو کنترل کردم:دی
چون پاورمون انگلیسی بود خودمون فکر میکنیم خیلی خاص بودیمD:
+
از مجموعه رفتار و حرکات من برداشت میشه که انگار موضوع رو فراموش کردم و بیخیال شدم و ترجیح میدم در موردش حرف نزنم...
ولی اویزون ملت که نمیتونم بشم :|
شاید اونم همین فکر رو میکنه...
همیشه خلاف چیزی که میخوام و فکر میکنم رفتار میکنم!
اینم یه مرضه دیگه...
شنبه ۲۳ خرداد ۹۴
شروع یک هفته مزخرف با ملاقات یک جسد در روز شنبه!
خدایا این شادی هارو از ما نگیر...
پنجشنبه ۲۱ خرداد ۹۴
هروقت خر درونتون تشنه اس تصمیم نگیرین :/
منو با یه اب هندونه راضی کردن جلوی هفتاد نفر شامل سال بالایی ها کنفرانس بدم!
خر نبوداااا هایپر خر بود:|
یه استاد ایراد گیریم هست....
چهارشنبه ۲۰ خرداد ۹۴
این صحنه ای که میگم متصور شید:
7 تا دانشجو+ استاد+ 206
استاد:حالا اینقدر سر و صدا بدید که همتونو بکشم.جریمه هم شدم خودتون پرداخت میکنید:دی
کلی هم سلفی گرفتیم البته من چون زیر بار دوستان در حال له شدن بودم توی عکس نیستم:دی
اگر دوتا همکلاسی پسر قبول کرده بودن پیاده بیان این همه فشار رو تحمل نمیکردیم:دی
ولی هیچکدوم از خاطرات خوشی که با این استاد داشتم باعث نمیشه ببخشمش:|
نقریبا بیشتر جاهایی که گفتم استاد منظورم همین اقا بودن.
جلسه قبل 4 ساعت لوله ازمایش هم میزدم به حدی که پشت بازو دراوردم.
امروز میگن من دیروز دیدم چکار کردی!همش اشتباه بود!
من:استاد چرا نگفتین?
+چی بگم?
من :|
یه بار دیگه هم همینجور کار کردم چیزی نگفت:/
عمرا دیگه از دو کیلومتری ازمایشگاه رد شم!
دوشنبه ۱۸ خرداد ۹۴
من واقعا به یه ادم منظم مثل فایزه نیاز دارم:|
+
وقتی ادم به راحتی قبول میکنه یه کاری رو انجام بده یا واقعا براش مهم نیست یا نمیفهمه داره چکار میکنه!
در مورد خودم که نمیتونم تشخیص بدم...
+
کنفرانس خوب بود فقط یکم فارسی انگلیسیش قاطی شد:/
+
+چرا اینقدر وول میخوری?
من:دنبال پوزیشن حرف جدی ام...
+خب?
-با خودم بد رفتار کنی مشکلی ندارم ولی تو جمع تحمل نمیکنم.
این بود پاسخ ان موشک باران ها...
+
خیلی اعصابم از وضع درس خوندم خورده...
اصلا از خودم راضی نیستم:|
+
قبلا خوشم نمیومد خودم خرید کنم , خودم درست کنم و خودمم بخورم ولی الان حس بهتری داره(=
اونقدرام مزخرف نیست...:دی
شنبه ۱۶ خرداد ۹۴
دعا کنید من فردا سر کنفرانس خندم نگیره........
استرس که داشته باشم به جرز دیوار میخندم قیافه استاد و بچه ها که جای خود داره :دی
استادم خیلی رو این قضیه نخندیدن و جدی گرفتن کلاس حساسه!
حالا این که اصن اماده نیستم و تکستم رو هم ترجمه نکردم و میخوام همونجا انلاین ترجمه کنم و امشبم تو راهم به کنار :/
یه پاور هم ساختم چهل ستون، چهل پنجره :O
دست در دست هم دهند به مهر، تا که اباد کنند مرا
:|
+
اصن باورم نمیشه فاطیما امسال میره مدرسه
قبلا یه بار سنش رو نوشتم مثل اینکه اشتباه بوده
یه همچین خواهر متعهدی هستم:دی
جمعه ۱۵ خرداد ۹۴
فلسفی ترین افکارم موقع درس خوندن میان تو ذهنم!
اونم چی!!!!!سودوموناس ائروژینوزا..... :/
+
ادم بعضی وقتا میره یه حرفی رو به یکی میزنه طرف خودشم شاخ در میاره!
نمیدونم چرا به اون گفتم..... ولی بهویی اومد ذهنم منم گفتم :|
شاید مصلحت خدا بوده.......توجیه خوبیه....نه؟؟؟؟ (:
فقط باید زمان بگذره ببینم چی میخواد بشه!
شایدم حرفمو پس گرفتم.
خب هر چقدر پیش خودم نگهش داشتم هیچ اتفاقی نیفتاد.
باید به یکی میگفتم.
امیدوارم به ادم درستش گفته باشم......