چهارشنبه ۲۶ فروردين ۹۴
مکالمات رایج من تو اتاق:
+چی گفتی??
من:هیچی با تو نبودم.
+چیزی گفتی??
من:نه با خودم بودم.
+دکتر چته? با کی بلند بلند حرف میزنی?
من:هیشکی.دارم بلند فکر میکنم
به قول روانشناس اتاق (مریم)یه نفر سالم تو این اتاق پیدا نمیشه:دی
هر چی بهش میگم من تو یه مقاله خوندنم اونایی که مثل منن باهوشترن میگه همچین چیزی تا حالا به گوشش و نخورده اینا علایم اختلاله:دی
البته من پیش بینی میکنم اگر موضوع پایان نامشو همین بذاره میشه مریم فروید خخخخخ
+
اگر یکی بتونه موقع فکر کردن عمیق منو گیر بندازه تا اخر عمر سوژه خنده داره.
یکی از این شکارچیان ماهر رعنا بود و هست و کاراموز جدید فایزه اس.
در این مواقع انچنان از زمان و مکان دور میشم که انگار خشکم زده.
مثلا امروز فایزه پای تی وی میگه :جدی نگیر اینا همش فیلمه.تو ناراحت نشو.
من:هاااان???داشتم فکر میکردم حواسم به فیلم نبود.
فایزه:||||||
چهارشنبه ۲۶ فروردين ۹۴
تنها دلیلی که باعث شد دبشب تو سینما نخوابم این بود که فیلمش جالب بود:دی
برید ببینید.تنها هم نرین چند نفری بربن=)
سه شنبه ۲۵ فروردين ۹۴
من عاااااااشق این روپوشم بودم.
خیلی حال میداد باهاش توی بخش راه بری.
ولی به قول یکی از پسرا امروز روز من بود.
اول کلاس استاد با اشاره به من و رو به بچه ها گفت ساعت کلاس زود بود?
بچه ها:نه
پس چرا چشمای بعضیاتون پف داره??
من :| (پفش خدادادیه:دی)
و وقتی کاملا فهمیدم که امروز روز منه که...
قوطی رنگ چپه شد یعنی چپش کردم و دستم, میز کارم, کف ازمایشگاه, شلوارم, کفشم و از همه مهمتر روپوشمو رنگ کردم تا این عوضیا ( منظور باکتری ها هستن)رنگ بگیرن.
البته من کارمو قطع نکردم و کف ازمایشگاه رو پسرا لططف کردن با اتانول حسابی پاک کردن ولی باز ردش موند.
در تمام مدت استاد با لبخند منو نگاه میکرد.حتی وقتی از ازمایشگاه اومدم بیرون با لبخند بدرقه ام کرد.نفهمیدم هدفش چی بود:/
الانم نهار نخورده و خسته با هم اتاقیام و مسواک و وایتکس افتادیم به جون روپوش ولی باز ردش میمونه:(
مثل دختری که عروسکش خراب شده
یا بچه ای که لباسش عیدش کثیف شده
یا پسری که تو بازی فوتبال راهش نمیدن
ناراحتم.
:((((((
يكشنبه ۲۳ فروردين ۹۴
انگار تو نوشته های عشق سالهای وبا دارو ریختن تا میخوام بخونم خوابم میگیره !!!!
روز مادر تا شب مامانمو پیدا نکردم که تبریک بگم:/
چرا فکر میکنم وقتی عینک میزنم بهتر درس رو میفهمم??!!??
واقعا من میتونم کاری بکنم????
روز ایندم موبارک :دی
از همه به زور تبریک گرفتم :/
یکی نیست بگه اگر ننویسی میگن بی سواتی???
شنبه ۲۲ فروردين ۹۴
امروز سر جسد بستنی خوردیم .جاتون خالی:دی
شوخی کردم...سرکلاس بستنی خوردیم بعد رفتیم بالاسر جسد :/
دیگه خیلی تکراری شده.مثل یه تیکه چوبه که رو تخت افتاده.
چندتا سلفی هم گرفتیم .اگر حسش بود میذارم اینستا.
استاد میگفت هروقت عکس گرفتنتون تموم شد بگین میخوام درس بدم:دی
منم در نقش پنس استاد بودم خخخخخخخ
+
بچه ها سرشب کلی از جن و اینجور چیزا تعریف کردن.
مثل چییی دارم میترسم.
به جا کتابخونه تو راهرو نشستم درس میخونم.
کمممک):
شنبه ۲۲ فروردين ۹۴
عامو برای فان رفتیم فال گرفتیم.اینقدر خندیدم که زنه میگفت دختر اگر مسخره کنی بختت سیاه میشه.گفتم سیاه رنگ عشقه:دی
قراره برم مسافرت خارج(عربستان که اینجوری شد.کربلا هم که با کارت ملی میرن پس این جاها نیست:دی)
دو نفر میان تو زندگیم.یکی غریب یکی اشنا که اون غریبه خرم میکنه(اشنا بی عرضهه:دی)
عزیز بابا هستم.
یدونه چاق کوتوله باهام دورویه.
تو خونه کار میکنم ولی میگن کار نمیکنم.
لجباز و زود جوشم.از حرف بد ناراحت میشم.
لباس یه زن تنمه ولی روحیه یه مرد رو دارم (B
تو خواب خیلی تکون میخورم و خواب بد هم میبینم ولی یادم نمیمونه.
با اشناها چون غیبت میکنن رفت و امد نمیکنم.
چرت و پرت زیاد گفته خخخخخخخخ
یه ارزو احمقانه هم کردم که اصن نمیتونم بگم :دییییی
اگر ارزوم براورده شه باید پول یه مرغ رو بدم به یه یید.
میخوام پولشو بدم به سید کلاسمون برامون جوجه کباب درست کنه:دییییییییی
جمعه ۲۱ فروردين ۹۴
عههههه این تویی???
اههههه چقدر عوض شدی!!!!!
چه خوشگل شدی امشب ¤_¤
از اونجایی که من خیلی بچه ساده گرد و ساده زیستیی هستم یه بارکه ساده نبودم مثلا چهار خونه یا راه راه بودم بچه ها جنبه نداشتن ببینن :دی
صدام گرفته.نمیتونم حرف بزنم.حنجره ام زخم شده....
این یکی از علایم فرد تولد رفته اس:دی
dancing with the third and the fourth person in konkoor was amazing.
جالب اینجا بود که نفر سوم به چهارم میگفت خاک تو سرت فرناز(فرد متولد شده) هم عربی میرقصه هم ژله تزریقی درست میکنه:/
و ما دریافتیم ارزش های دیگری جز درس نیز
هست :دی
میخواستم ژنتیک بخونم ولی چون حسش نیست میرم عشق سالهای وبا بخونم.
هرکی خلاصشو میخواد بگه :دی
چهارشنبه ۱۹ فروردين ۹۴
دارم میرم تولد هووووووو.....^_^
مامانم زنگ زده میگه مجلس دخترونه اس دیگه? گفتم نه دلت بسوووزه:دی
البت تجربه نشون داده وقتی فکر میکنی خوش میگذره برعکس میشه :/
سه وعده اس غذا نخوردم.فردا هم فقط ی لیوان اب میخورم که تا شب دووم بیارم:دی
فردا با اسطوره باهم کلاس داریم شاید بعدا درموردش نوشتم.
یعنی اسطوره استاااااا......:دی
سه شنبه ۱۸ فروردين ۹۴
ساعت 8.30 بیدار شدم .برای شروع خوب بود!
+
پسر عمه ها موجودات خطرناکی هستن.
باباشون حال عمتو گرفته...
مامانشون حال مامانتو گرفته....
اونام میخوان حالتو بگیرن:/
باید مثل دو قطب هم نام باشیم.
به اندازه پسر عمه یا شایدم کمتر تحویلشون میگیرم تا پسر عمه بمونن نه بیشتر.
+
فکر میکنم یکی از هم کلاسی هام دوروىه...
هیچ دلیل خاصی هم ندارم.
سه شنبه ۱۸ فروردين ۹۴
اول میخواستیم با یه پیج الکی بریم استاد رو تو اینستا اذیت کنیم ولی تصمیم گرفتیم ببینیم فاز استاد چیه مثلا اهنگ چی گوش میده
نامررررد لو نداد.همش اپ معرفی میکرد....
هیچی دیگه میریم به پیجش حمله کنیم!!
+
استاد آز باکتری یه گزارش کار تو مایه ها 'خاطره شما از کلاس چه بود میخواد?' اونم به انگلیسی.
منم میخوام چرند تر از وبلاگ براش بنویسم ببرم:دی
یکی از جمله هاش اینه:
Master! Your sentence "we need fresh blood" made me making some possibilitiies including you and vampires:D
+
یکی از نظریه هام اینه که ادم نرمال روزایی که کلاس نداره باز هم ساعت 8 بیدار میشه!
البته فعلا فقط در حد تىوریه..
ببینم فردا چ میکنم:/