کرم کتاب

بلند شو برو که از نفس کشیدن برات واجب تره چیست؟؟

جمله ای از طرف هم کلاسی ها خطاب به من وقتی میگم میخوام برم کتاب بخونم.
(B
۱

سوسک و ......

یه نصیحت به اقایون :
هیچوقت به حرف دختری که میگه مثل براددم میمونی اعتماد نکنید:دی

اون برادری که داستانهاش با دوست کمی خل و چل ما و دوسه تا شخص ثالث و رابع و خامس...(یه چیزی تو مایه ها فیلم کره ای :دی)موجبات شادی ما بود الان هازبندش شده :/
"سیب زمینی که احساسات نداره"
"بیشعور بی احساس نخند"
"به گریه من میخندی؟داری مسخره میکنی؟؟پاشو برو گمشو"
چه حرفهایی که این خواهر تبدیل شده وایف به من نزد :دی
۱

Je Taime

به نظرم یه اهنگ فرانسوی که فکر کنم معروف باشه و دوستت برات بفرسته که گوش کنی چون قشنگه ولی تو یه کلمه ازش نمیفهمی (به غیر از یه جمله که دوستت برات معنی کرده) انگیزه کمی تا قسمتی مناسب برای شروع یادگیری فرانسه است.:|

قبلا هم دنبال فرانسه بودم ولی خیلی سخت بود ولش کردم.
الان میبینم حق داشتم ولش کنم.
اخه این چه وضع تلفظه.خودشون چجوری حرف میزنن؟؟؟

اینقدر سخته که می ترسم دوباره ولش کنم :/
۱

نام گذاری جدید

چون دانشکده ای که کلینیک داره اخر یه کوچه اس بچه های همیشه خلاق کلاس اسمشو گذاشتن دانکوچه.
پس منم اسم بخش کلینیک رو میذارم دانکوچه.
+
دانشکده تئوری هم یه سختمون خیلی بلند سفید که اهل ذوق اسمشو گذاشت کاخ سفید.


خدا نگهدارمان باشد که ما حیف نشویم.......
۱

The devil's advocate

بالاخره بعد از مدت ها یه بحث که واقعا بشه اسمشو گذاشت بحث تو گروه داشتیم.و همونطور که خیلی قابل پیش بینی هست یه طرفش من بودم!

در واقع همیشه پای یک فرزانه در میان است.

از میلتون، دوزخ و دن برون شروع شد رسید به اقایون مثلا سیاست مدار و در اخر من که وکیل مدافع شیطانم.

و کلی توی گروه دخترونه تحسینم کردن:دی

البته این کمبود بحث خونم رو جبران نکرد. احتمالا به جایی برسم که بشینم با خودم بحث کنم.:|


++

به نظرم دانشگاه نرم به نفعمه.خودم با خودم بیشتر یاد میگریم تا خودم با دانشگاه.
البته اگـــــر از هوا بیاد پایین.


۳

دن برون

چهارصد صفحه pdf خوندن کار هر چشمی نیست......
دیگه دارم کووور میشم ولی هنوز 1200 صفحه دیگه مووونده!!!
+800 صفحه که کتابه و شانس اوردم فعلا نیست وگرنه اونم میخوندم!

کمممممممکک
۳

من ِ خوش خنده

تجربه بهم ثابت کرده وقتی به حرف های یکی بخندی یا شوق و ذوق نشون بدی اونم با علاقه و حوصله ای چند برابر به حرف زدن، جک گفتن یا خاطره تعریف کردن ادامه میده.این تجربه حتی در مورد یکی از همکلاسی های دبیرستان که عمیقا از من متنفر بود -نمیدونم چرا متنفر بود هیچوقتم نفهمیدم ولی سعی کردم درکش کنم چون خودمم همینجوری الکی یهویی از یکی متنفر میشم و مطمئنا الکی نیست و یه چیز تو ناخوداگاه همه اس- صدق میکرد. یه بار که داشت بی مزه ترین جک عمرم رو تعریف میکرد؛ من از لحن تعریف کردنش خندم گرفت. گرچه سعی کردم نخندم ولی جلوی خنده رو گرفتن سخت ترین کار دنیاست دست کم برای من.اونم که خنده ام رو دید چندتا جک دیگه هم تعریف کرد که شانس اوردم نسبت جک اول خیلی خنده دار تر بودن.همین شد که چند روز باهام خوب بود.ولی از شنبه-اون روز تقریبا وسط هفته بود- مثل اینکه همه چیز رو یادش رفته باشه دوباره شروع کرد به بد عنقی.

این خندیدن در مواقع استرس هم سراغ من میاد.مثلا سر جلسه ی کنکور اینقدر حرف زدم و خندیدم که یکی از مراقبا اومد و گفت "خانوم لطفا سرجاتون بشینید اینقدر هم نخندین .اینجا جلسه کنکوره" یا قبل ازاولین کنفرانسم سر کلاس دانشگاه و قبل از اینکه گند بزنم اینقدر خندیدم که یکی از همکلاسی هام گفت"چیه چرا اینقدر خوشحالی؟نکنه قراره بری خونتون؟؟؟ "(اخه هر وقت قراره برم خونه اینقدر خوشحالم که همه میفهمن )و موقع شروع کنفرانس 10 دقیقه اول رو من میخندیدم و همه متعجب نگاهم میکردن و 10 دقیقه بعدی رو استاد و هم کلاسی هام میخندیدن و من متعجب اونا رو نگاه میکردم.

حتی یادمه موقع فوت مادربزرگم وقتی داشتیم میرفتیم تو جمع بقیه اعضای فامیل مامانم برگشت گفت "یه وقت اونجا نخندی هاااا" منم همینطور که داشتم میخندیدم سرمو تکون دادم یعنی باشه سعی میکنم.

وهمین دیشب که پسر خالم به اولین حرف بی مزه اش اینقدر خندیدم که خیال کرد خیلی بامزه اس و افتاد رو دور خاطره تعریف کردن.اونم خاطره های شب عروسی مامان و بابام.حتما قیافه من و عتیقه شباهت های بی نظری داره که هرکی منو میبینه یاد خاطرات گذشته میافنه.

خنده دار ترین خاطره  که باعث شد آش بپره تو گلوم و تا یه ساعت سرفه بزنم مربوطه به دست گل عروس بود جناب اقای بابا توی گل فروشی به فروشنده نمیگن گل رو برای چکاری میخوان و البته خودشون هم در این موارد اصلا تجربه و سلیقه ی لازمه رو ندارن و فروشنده هم که احتمالا اون چند شاخه گل روی دستش مونده بوده برای دسته گل عروس یه دسته گل گلایل مجلس ختمی تحویل شاه دوماد میدن.

مامان هم وقتی دسته گل هارو میبینه میگه "من نه اینارو دستم میگیرم و نه اصلا عروسی میام"

اونجاست که مشخص میشه عمه هام اونطور که نشون میدن اینقدرام از عروسشون بدشون نمیاد و نمیخوان از دستش بدن شروع میکنن به کوتاه کردن ساقه های گل و کندن گل برگ هاش و در اخر دسته گل بیشتر شبیه دسته علف بوده تا گل حتی گلایل.

۱

آکتور

امروز وقتی فاطیما طبق معمول داشت شیرینی زبونی میکرد گفت وقتی بزرگ شد میخواد دکتر دندون پزشک بشه!!!
نمیدونم چی شد عوض قربون صدقه اون رفتن یاد بچگی های من افتادن.....
من وقتی بچه بودم میخواستم بازیگر شم یعنی بر خلاف همه بچه ها نمیخواستم دکتر و مهندس شم.
از همون بچگی هم متفاوت بودم.
اهممم (B
تازه میخواستم اسمم عوض کنم. نمیدونم میخواستم اسممو چی بذارم ولی احتمالا یه اسم خارجی بوده.
چون اون موقع خیلی تحت تاثیر فرهنگ بیگانه بودم:دی
ولی الان عاشق اسمم هستم.
۴

تهدید

بعضی موقع ها که این فاطیما زیادی اذیت میکنه بهش میگم اگر ادم نشی تمام دندوناتو میکشم .

یه همچین ادم مهربونم:|
۱

دزیره

قرار بود این کتب 800 صفحه ای تو ده روز خونده شه...........
ولی دو روزه تموم شد!

مامانم میگفت مطمئنی اینو داری میخونی ؟؟؟ورق نمیزنی؟؟؟؟

حالا باید بگردم یه کار جالب پیدا کنم.
۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان