چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۳
خیلی اسف باره که کسی مسوولیت منو قبول نمیکنه.........
مامان:به تو رفته!
بابا: به من ؟؟؟؟؟؟؟ به خودت رفته.
:|
فقط بخاطر دو ساعت اضافه خوابیدن بعد از اینکه تو راه مچاله شده بودم.
سه شنبه ۲۱ بهمن ۹۳
معنی این اظطراب و دلتنگی رو نمیفهمم.....
دفعه های قبل میتونستم این 600 کیلومتر رو بدوم....
سه شنبه ۲۱ بهمن ۹۳
فکر نکنم هیچوقت بتونم به یکی بگم سرتو بذار رو شونم گریه کن...
فقط نگاه میکنم.
بلد نیستم دلداری بدم. شاید بهترین کاری که میکنم گوش دادنه .
اولین و اخرین باری که با یکی گریه کردم با بابام سر فوت مادربزرگم بود.
سه شنبه ۲۱ بهمن ۹۳
چند روزه هر کی منو میبینه میگه چته؟؟چرا اینطوری هستی؟
هرچی قسم میخورم میگم بابا هیچیم نیست میگن نه...... !!!
حالا نمیخوای بگی نگو ولی یه طوریت هست!!!
نکنه از دست من ناراحتی؟؟؟
من :| ( leave me alone )
اونا ؟-؟ ( you're at danger)
دوشنبه ۲۰ بهمن ۹۳
امروز دومین قرارمون بود....
وارد اتاق که شدم بوش تمام فضارو پر کرده بود...
داشتم اروم اروم به سمتش کشیده میشدم......
ولی یه لحظه پشیمون شدم.
دومین قرار عاشقانه ام با کاداو بهم خورد :|
دوشنبه ۲۰ بهمن ۹۳
حالا قضیه مفصل خواستگاری:
جناب اقای پسر که از نسل سوخته و جای جد پدربزرگ مادری اینجاب رو داشتن در ان باغ به حرفه شریف عکلاسی مشغول بودن.
همچنین در سالهایی دور با دوست ما هم کلاسی و همکار بوده پس دوست مشترک مذبور واسطه این امر شر به ظاهر خیر شدند.
وقتی ما مشرف شدیم که یک دست لباس محلی به تن کنیم نامبرده یه دل نه صد دل هم نه بلکه هزار دل عاشق میشود و انواع لباس های محلی را که به رنگ پوست دوستمان می اید را پیشنهاد میدهد ولی دریغ که دوست ما وی را در حسرت میگذارد!!!
امان از دست روزگار.....
این دوست ما دهانش که چه عرض کنم کل هیکلش بوی مختلف انواع لبنیات پاستوریزه وغیر پاستوریزه محلی میدهد.
و تا این قضیه به طور قاطعانه از سوی مادر دوستمان منتفی اعلام شود ان مرد شریف 5 بار با تماس های مکرر خود موجبات خنده و شادی مارو فراهم کردند.
باشد که رستگار شوند!!!!
يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۳
خیلی خوبه که من با یه دستیار دندون پزشک, روانشناس, باستان شناس و تاریخ دان هم اتاقیم ^_^
دقیقا چیزایی که بهشون علاقه دارم فقط جای یه منجم, دانشجوی زبان های خارجی ترجیحا المانی, فرانسه و چینی یا کره ای کمه :/
خوب تر از اون یهاستخون انسانمتعلق به 2900 سال پیشه که زیر تخت توئه ^_^
با استفاده از اطلاعات اناتومیکم متجو شدم یا باید استخون کف دست باشه یا پا......
تحقیقات هنوز در جریان است B)
يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۳
من خودم میخوام جواب سوال صبحمو بدم.
لذت بخش تر از لم دادن و کتاب خوندن داشتن دوتا دوست پایه است که باهاشون ساعت ها زیر بارون قدم بزنی و دوباره موش اب کشیده شی.
لذت قدم زدن با لباس محلی قرمز تو یکی از قشنگ ترین باغ های ایران اونم تو نم نم بارون همراه با صدای پرنده هاست.
لذت بخش تابلو درخت های لخت , پرواز دست جمعی پرنده ها, بوی نم خاااک و ......
یه شاهکار به تمام معنا!!!
لذت خورد بستنی قیفی تو بارون و سرما و خیسیه:/
و البته هیجان, خواستگاری توی این موقعیته :دی
پسری که اونجا عکاس بود از فائزه خوشش اومده بود....
و این تبدیل شد به سوژه خنده ما
دیگه زندگی فائزه با وجود من و این سوژه زندگی نمیشه!
اگه خدا بخواد که نخواست داشتیم از دستش راحت میشدیم. خخخخخ
يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۳
سه تا جوراب 5 هزار
انواع شال, همه رنگ 5 هزار
حراج عروسک
و....
چرا دست فروش ها که بساطشون همیشه خدا همه جا پهنه فکر میکنن جلوی در بیمارستان و درمانگاه هم جای خوبی برای پهن کردن بساطه؟؟اصلا شاید جای خوبی بود....
دیگه چرا فکر میکنن بیمارها یا خانواده هاشون یه درصد ممکنه از این چیزا خوششون بیاد؟
اگه من دست فروش بودم بساطمو پهن میکردم.پهنه پهن....
که از دور تو چشم همه باشه.
بعد یه عالمه گل روی بساطم میچیدیم.
لا ب لای گل ها عشق میذاشتم
لبخند, امید, محبت, حمایت, دلگرمی, صبر و تحمل حتی شاید سلامتی.... و هرچیز دیگه ای که فکر میکردم شاید برای یه لحظه هم که شده حال مردم رو خوب کنه.
برای جلب توجه داد نمیزدم.سر قیمت چک و چونه نمیزدم.
اخه من فروشنده نیستم.تازه نمیدونم این چیزا رو هم میشه فروخت یا نه؟ اصلا کسی تا حالا اینارو فروخته ؟؟
به نظرم این جور چیزا با اینکه ارزششون زیاده باید رایگان باشن,نه فقط تو بساط من بلکه تو بساط همه ی دست فروشای دم بیمارستان پیدا.
اون روزی شروع کنیم به فروختن این چیزا حتما خیلی ترسناکه.منم نمیخوام ترسناک باشم.
پس فقط بساطمو پهن میکنم..........
يكشنبه ۱۹ بهمن ۹۳
قانون انم نیوتون میگه تفریح فقط باید تو امتحانات باشه!!!
مثل دیدن یه فیلم بیست قسمتی کره ای که البته دو قسمت اخرشو ندیدم سر امتحان علوم تشریحی و خوندن یه کتاب سیصد صفحه ای و نصف یه مجله داستان 200 صفحه ای سر امتحان بیوشیمی 1 .
واقعا خسته نباشم ^_^
+
بعد از امتحان چی میتونه لذت بخش تر لم دادن رو تختت زیر افتاب بی رمق بهمن ماه و خوندن کتاب باشه؟؟؟