مامور 007

پسرای کلاس از غذایی که درست میکنن عکس میگیرین میفرستن
بندگان خدا دیگه وقت عروسیشونه ولی هیچکس به فکرشون نیست :دی



استاد بیو شیمی سر دادن پاور پوینت هایی که سر کلاس نشون میده اذیت کرد
یعنی پاور هارو نداد دسمتون
ماهم با یه نقشه کاملا دقیق اونارو کش رفتیم

به این صورت که چندتا از بچه ها استادو مشغول حرف زدن کردن
یکی دیگه هم فایلا رو کپی کرد
استرس گرفته بودش بین Cut و Send to مونده بود خخخخخخخ

واینجا بود یکم پسرا عرضه شونو نشون دادن
۲

خون

با خاطراتی چند همراه شما هستم


سر ازمایشگاه بیو شیمی استاد یکی از پسرا رو مجبور کرد خون بده
وقتی خون گرفت تموم شد
گفت راستی گروه خونیت چی بود
اونم گفت او منفی

استاد O-o
این خون حیفه
همین الان بخورش

ما :|
۱

یادم نمیاد

دلم برای خودم تنگ شده.
فکر میکنم دیگه اونی که بودم نیست.
هیچ قسمتی از زندگیمو ندارم.
سرم شلوغ شده .
دغدغه هامو فکرام همه سطحی شدن.
تو یه سری بدیهیات موندم.
نمیتونم فکرمو متمرکز کنم.

دلم برای اون خنده هایی که باعث میشد دلم درد بگیره تنگ شده.
خبری از شیطنت نیست.

حالم تو این پاییز سرد شده
به نظرم زندگی نمیکنم مردگی میکنم
شایدم زندگی همینا ست
قبلا مردگی میکردم!!!!

اصلا از اینی که الان هستم خوشم نمیاد.
هرچقدرم سعی میکنم نذارم حالم بد شه نمیشه.......
۷

اعلامیه

به دلیل ازیاد درس و کمبود سوژه از وبلاگ نویسی معذوریم :دی

فعلا تا درودی دیگر بدرور
۱

شیرینی

هم اکنون داریم شیرینی برد پرسپولیس یا باخت استقلال رو میخوریم :دی

دست پسرا درد نکنه
جاتون خالی
۳

کشیدن دندون

سر کلاس به یکی از بچه ها گفتم تا حالا دندون کشیدی؟؟؟؟
یه نگاه خیلی غریبی کرد گفت نه !!!!!!

بهش گفتم روانی تا حالا دکتر هیچکدوم از دندوناتو کشیده؟؟؟؟؟ :دی
دوستم :|||


ملت جو گیرنااااا......
همین ترم اولی
۴

حلقوم

استاد ما خیلی علاقه دارن که برای ضرب المثلا دلیلا اناتومیک بیارن
اصلا از نظر ایشون ضرب المثل ها پیشه اناتومیک دارن

مثلا فلان چیزو از حلقومت در میارم به خاطر این حلقومت هست( مری نیست مثلا) چون وقتی غذا تو حلقوم بره اگر سرو ته هم بشی دیگه بیرون نمیاد

پس به این نتیجه میرسیم قدیمی ها همه اناتومیست بودن :/
۳

گیس

پس از هفته ها تلاش و خود درگیری جلوی اینه و با همت بچه های خوابگاه بالاخره تونستم موهامو خودم گیس کنم ^_^
۳

تارزان

سر کلاس تفکر استاد داشت میگفت کودک درونتون باید زنده باشه.
بعضی ها انگار کودک درونشون شده تارزان درون خخخخخخ

منم الان تارزان درون و سامورایی درون دارم :/
یک ذره اعصاب برام نمونده .
۳

چین

بالاخره امروز جرئت پیدا کردمو با یه چینی حرف زدم هوراااااا

اسم کای بود.سنشم نگفت خخخخخ
یه دختر 22 ساله داشت که موسیقی میخوند
. وقتی منو دوستامو دید گفت یاد دخترش افتاده.
شوهرش جراح مغز بود, خودشم مهندس نفت.

خیلی حجاب ما ایرانی ها براش سوال بود!!!
مثلا میگفت تو مهمونی یا تو خونه چجوری هستین ؟؟؟یا زمستون و تایستون براتون سخت نیست؟؟؟
که من کاملا براش روشنگری کردم^_^

من گفتم شما چینی ها خیلی شبیه همین اونم گفت شما ایرانی ها خیلی خوشگلین
هم چشماتون درشته, هم فرم صورتتون قشنگه.

تازه به منم گفت چشمام درشته !!!!!
حالا همه به من میگن چشمات ریزه .
داشتم ذوق مرگ میشدم :دی

اصلا موقع حرف زدن احساس غریبگی نمیکردم.
فکر میکردم دختر خالمه!!!! خیلی جالب بود.

یکمم ناراحت شدم.
خیلی زبانن ضعیف شده بود. یه عالمه کلمه یادم رفته بود :/
۴
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان