جمعه ۳۰ آبان ۹۳
داشتیم با بچه ها از امام زاده برمیگشتیم, چندتا سرباز وایساده بودن داشتن با تلفنای عمومی حرف میزدن.
منم که خیلی هیجان زده بودم بلند گفتم سلاااااااام برسوووونین.
خخخخخخخخخ
پ.ن
هیجان زدگیم جریان داره که خدمتتون عرض میکنم :دی
جمعه ۳۰ آبان ۹۳
خیلی بد شدم :/
اصلا هدفم برای درسخوندن به درد نخوره
اخه روکم کنی هم شد هدف؟؟؟؟؟؟؟
من اینطوری نبودم :((((
جمعه ۳۰ آبان ۹۳
مسیری که هر روز پیاده میرم دانشگاه یه خیابون فرعی پر از درخته
هم درختای خیابون هم درختای خونه ها
بعضی خونه ها درخت پرتقال دارن
خیلی دلم میخواد یکی از این درختا مال من باشه
ولی پائیز خیابون هنوز تکمیل نشده
چندتا برگ زرد و نارنجی روی زمین هست ولی برگای درختا کاملا زرد نشد :)))))
هوام اونقدر سرد نیست
سرماش یجورایی مزه میده
لباس گرمو دوست ندارم
مزه پائیز رو میگیره :)
جمعه ۳۰ آبان ۹۳
داشتم میدوییدم به خط به رسم نزدیک بود به اخر خط برسم ......
پ.ن
پام لیز خورد میخواستم زمین بخورم :/
با یه بدبختی سوار خط شدم دیدم یه مرده معرکه گرفته داره اراجیف به خورد ملت میده
نه تحمل داشتم گوش بدم نه میتونستم جوابشو بدم
مثلا میگفت ایران بزرگترین معدن !!!!! گاز رو داره
پس چرا اینقدر گاز گرونه
چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
داشتیم از خیابون رد میشدیم
یهویی یه موتوری بلند گفت اللهم عجل لولیک الفرج
منم بلند گفتم امین
فائزه :|
من^_^
قیافه موتوریه رو هم ندیدم خخخخخ
ولی باید اینطوری باشه O-o
چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
امروز فائزه خانوم اشتباهی زنگ زدن به یکی از پسرا قطع کردن
بعدشم اون زنگ زده دوباره
دوباره فائزه اس داده ببخشید اشتباه شد
اصن یه وعضی بوده
منم فقط اینو یادش میندازم حرص میخوره میخنم خخخخخ
چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
تو این 5 تا گروهی که با بچه ها دانشکده داریم
همیشه دعواست
فقط باید بخونی بخندی
امروز یکی از پسرا به اون یکی میخواست بگه سروش جان گفت سوزش جان
ما همه در دم جان به جان افرین تسلیم کردیم
چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
کنار ایستگاه نزدیک دانشگاه وایساده بودیم با بچه ها یکی رد شد گفت سلام علکیم
منم بلند گفتم وعلیکم السلام
همه بچه ها یهویی گفتن هیییس ساکت ابروریز
و ملتفت شدم که یکی از پسرا کلاس داشته نگاه میکرده :/
+
یه علامت زده بودم.رو دستم که کارم یادم نره
بعدش یادم نمیومد برای چه کاری زدم
دو ساعت سوژه خنده بودم تا یادم اومد باید برنامه ای که استاد دانش خانواده گفته باید تو تی وی نگاه کنم
که قضیش مفصله بعدا میگم
چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۳
همکلاسیم داشت عکسشو با لباس محلی نشون میداد
گفتم وااااااای چ خوشگله
برگشته میگه خوشگل چیه؟؟؟ خودمم
ما که زمینو گاز گرفتیم
اونم خودش رفت زیر زمین
سه شنبه ۲۷ آبان ۹۳
بچه ها خیلی به استاد گیر دادن که چرا سر جسد نمیریم
استادم گفت برای این ترم نیست ولی اگر خیلی دوست دارین تفریحی میریم :////
+
سر همون کلاس استاد یه شریانی رو جلوی گردن نشون داد بعدشم گفت اینو که ماساژ بدین باعث خواب میشه
همه شروع کردن ماساژ دادن
برگشت گفت هیچوقت ماساژش ندیدن اگرم دادین با دو دست نباشه
چون خواب میرین هیچوقتم بیدار نمیشین
اینم راه خودکشی خاموش :دی
وبلاگ خطرناکی شده