اشک

مسجد رو به روی خوابگاه که میرفتم حسابی گریه میکردم خودمم تعجب کرده بودم
اما...........
میفهمیدم این گریه برای خودمه برای دلتنگیای خودمه بری نداشتنایی خودمه
اگر روضه خون برای یزیدم میخوند من گریه میکردم :/

ابنجا اگر به زور دو قطره گریه میکنم لااقل میتونم حدس بزنم برای خودم نیست
حالا برای چیه نمیدونم
ولی باز میدونم که برای کربلاییان نیست

پ.ن

گناه کاران را در قافله ی عشق راهی نیست
اما پشیمانان را میپذیرند

ای کاش پشیمان شوم
۳

سلف

اندر احوالات غذای سلف باید بگم که:


غذای خونه که نمیشه ولی از چیزی که خودت درست میکنی خیلی بهتره


با همین جمله جمع کثیری از دانشجویان رو روشن کردم که هی میپرسیدن غذای سلف چجوریه؟بگیریم یا نه؟

تازه هموشونم اعتراف کردن که قانع شدن

:دی


۴

باغ

نمیدونم کدوم یکی از شبهای محرم بود که تو راه خوابگاه یکی از دوستای مذهبیم اس داد که:
سلام
میدونی امشب چه شبیه؟

منم طبق معمول تو باغ نبودم زدم به مسخره بازی نوشتم
امشب شب مهتابههههه

دیگه جوابمو نداد
وقتی شب رفتم تو روضه مداح گفت امشب شب حضرت رقیه (س) اس

من :/
وبازم من :|

پ.ن
برای هم اتاقیام که تعریف کردم
بین خنده هاشون میگفتن خدا تورو از ما نگیره
@_@
۲

تنهایٍ تنهایٍ تنها

دانشکده ما دوجاست

 یه جا کلاسای عملی بگذار میشن که کلینیکه

یه جا کلاسای تئوری

15 دقیقه پیاده روی فاصلشونه

یه ساختمان شیش طبقه خیلیییییی بزرگ فقط مال ما و سال قبلیامونه

 تو این ساختمون اصلا  هیچ مسئولی  نیست نه حراست نه مدیر

هیچی !!!!!!

فقط یه نگهبان هست

تنها کسی که تو ساختمونه و تنها کسی که مارو تحویل میگیره


ساختمون کلینیک که میریم سوژه خنده سایر دکتراییم :/

۱

صهبا

چند روز اول محرم دوتا از پسرای کلاسمون قرمز میپوشیدن

کلا برام سوال بود

حدسمم این بود که بندگان خدا پیراهن مشکی ندارن :/

داشتم با دوستم که شیعه اس میگفتم چرا اینا لباسشونو عوض نمیکنن که یکی از بچه های سنی اومد گفت اتفاقا منم دقت کردم ببینم چی می پوشین

گفتم تا بتونیم رنگای تیره و مشکی میپوشیم

اینجا بود که فهمیدم چقدر باید حواسم جمع باشه

بقیه بچه ها اصلا براشون مهم نیست 

همکلاسی سنیم به یکی هی تذکر میده که مقنعت افتاد بگیرش

یه همیچین مسلمونایی هستیم ما خخخخخخخ

۲

چرند نویسی

باید بیام چرندیاتمو همون شب بنویسم

تو ذهنم که میمونه اعصابم خورد میشه

۱

مقدمه

کلا دو هفته مطلب ننوشتم که هفته اول خونه بودم و حوصله نداشتم
هفته دوم ترک نت کرده بودم

الان با کلی خاطره در خدمتم ^_^

خاطره ها رو لیست کردم یادم نره خخخخخخخ
۱

خر(بلانسبت شما)

خیلی خریییییییی
خر نشی یه وقت
کارت عین خریته
خرتر از تو خودت
خر

اینقدر این چندروز اینارو بهم گفتن خودمم به ماهیت خودم شک کردم :/
۱

فعلا اسارتگاه

بعضی وقتا فکر میکنم تک تک سلولام دلشون برای خونه تنگ شده
+
هم کلاسیم که اتاقش طبقه بالاست وقتی باهام کار داره تو واتس اپ پیام میده
میترسه بیاد پایین خسته شه خخخخخخخخخ
+
وقتی میریم بیرون میگه حرف نزن
یه چیز میگی خندم میگیره زشته
من |:
اون :/
خندیدن زشتههههه ؟؟؟؟؟؟؟ ))))):
۲

اولین بارون پاییز

تو یه فیلم موقع شروع بارون بازیگرش گفت اگر تونستی اولین قطره بارونو بگیری دعات براورده میشه
حالا من که نتونستم اولیشو بگیرم
ولی دلم میخواد دعام براورده شه
نمیدونم میتونم هیچوقت اینجارو دوست داشته باشم یا نه
شب جمعه موقع دعا تو حرم امام زاده نمیدونم چی شد که دعای اصلیمو نگفتم یادمم بود ولی نگفتم
شاید فکر کردم خواسته های باارزش تری هم هست که طلب کنم
ولی درکل پشیمونم که چرا نگفتم :/
۴
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان