شنبه ۱۱ بهمن ۹۳
حس خوب یعنی گوش دادن به رادیو تو سکوت مطلق شب و فکر کردن............
+رسیدم قسمت 12 ^_^
جمعه ۱۰ بهمن ۹۳
در حال دیدن دومین قسمت اولین فیلم کره ای که میبینم هستم........
به این نتیجه رسیدم که از این به بعد بجای فیلم هندی بگم فیلم کره ای:دی
تازه این فیلم کره ای ها از بقیه فیلما فیلم ترن خخخهخه
چهارشنبه ۸ بهمن ۹۳
هر دفعه که من پامو تو گروه دانشگاه میذارم دعوا و بحث میشه......
حالا یا یه طرف بحث خودمم یا سر کاری یا حرفیه که من زدم!!!!
خدا این محبوبیتو از من نگیره:دی
سه شنبه ۷ بهمن ۹۳
یکی از بچه ها خوابگاه از در اومد تو بلند گفت چطووورییی زشتوووو؟؟
داشتم فکر میکردم که با منه یا نه....
یکی دیگه بر گشت گفت خودت چطوری ؟؟؟
داشتم از خوشحالی بال در می اوردم که زشتو نیستم
دختره گفت :چقدر بچه ها پررو شدن
من با تو بودم
من :|
خودش ^_^
چه وضع تحویل گیریه اخه؟؟
حالا من زشت تو باید بروم بیاری؟؟؟
:((
دوشنبه ۶ بهمن ۹۳
تا ساعت 3 نصف شب درس بخونی بعد بری سر جلسه ببینی سوالا در حد همون سرشب خوندن بوده :|
يكشنبه ۵ بهمن ۹۳
تربیت بدنی بیست شدم ^_^
خوشحالم خودتونید :دی
شنبه ۴ بهمن ۹۳
امتحان امروز در حدی بود که بچه ها سر جلسه هم دیگرو نگاه میکردن
یه پسره که جلوی من نشسته بود همش داشت با موهاش و گوشش بازی میکرد:دی
اخرش میخواستم از استاد بپرسم عمه داری؟؟؟؟
اخه سرکلاس مطمئن شده بودم که به روح اعتقاد داره خخخخخخ
بچه های سال بالای میگفتن به همه بالا پونزده میده ....
ما @-@
شنبه ۴ بهمن ۹۳
بالاخره منم جیمی شدم.
اینم اولین یاداشتم:
http://jeem.ir/pagetwo.php?type=1&print=3&id=18144
این همون متنیه که برای روز جشن نوشتم و به نویسنده بودنم پی بردم :دی
شنبه ۲۷ دی ۹۳
فکر کنم من در اصل نویسنده بودم خبر نداشتم.
همه میگن تو دانشکده دندون چه میکنی؟
حالا نمیدونن من خودمم یک ماهه به نویسنده بودنم پی بردم.
کلا شدم نویسنده کلاس.
پ.ن
هیچکدوم از متنایی که برای بچه ها نوشتم اینجا نذاشتم
مهندسی معکوسه دیگه
یهو دیدی وبمو پیدا کردن خخخخخخخخخخ
شنبه ۲۷ دی ۹۳
ما همیشه دانشجویان بدبختی بودیم و برای هدر دادن عمر و وقت و جوانیمان انواع برنامه هارا در استینمان داریم.
برای همین در فاصله 4 ساعته بین دو کلاس سری به یک پاساز و رستوران سنتی زدیم.
فقط بگم که در پاساژ کار به بیرون کردن 8 خانم دکتر کشید و ما با خرید هشت مداد فرفره ای از پاساژ 5 طبقه بیرون زدیم یعنی بیرونمون کردن.
نوبت به رستوران رسید که اونجارو قرق کنیم.
از شانس بد رستوران دار بود که موسیقی زنده داشتند.
و ما با دست و جیغ و هورا موسیقی را لایک میکردیم و هنرمندان خوش ذوق هم اهنگ های درخواستی مارا پخش میکردند.
خیییلی همکاری خوبی بود.
در اخر سرهم به جای 2هزار تمون ناقابل که باقی مانده بود و برای یک دانشجو میلغی حیاتی هست دو ادامس به من دادند.
منم هم گفتم دفعه بعد با یک پاکت ادامس پای صندوق حاضر میشوم :/
سر راه دانشگاه هم باقی مانده غذایمان را که خودش دو دست غذا بود به یک نیازمند دادیم.
اما............
سر کلاس روان شناسی با هشت مداد فرفره ای مینوشتیم و در استراحت میان کلاس در ان فراوان فوت ها کردیم در حدی که استاد فرمودند
نکنید
اقایان فکر میکنند شما بچه اید
ما هم عارض شدیم که ازادی عقیده اس :دی