ببار ای بارون، خون ببار

مثلا من میام میگم امروز رو همینجا تموم کن
هرچی هم مونده تا پایان روز بین بقیه روزا تقسیم میکنیم یا اصن باشه مال خودت
دیگه مجبور به تحمل و انتظار نیستی
والا بوخودا


+استاد پیام فرستاده که نصفتون افتادین
اموزش هم در به در دنبال یه استاد دیگه تا قبل از شروع ترمه
منم دو تا اهنگ برای پاس شده ها و نشده ها فرستادم تو گروه ( سطح امادگی در این حد:دی)
همه هم زانو زدن جلوی سیستم تا نمره ها رو بزنه
کلا فضا روحانیه

نتم که حلزونیه خودتون برید دنبال اهنگ ها

ببار ای بارون، خون ببار از شجریان برای افتاده ها

من بی می ناب زیستن نتوانم بازم از شجریان برای پاس شده ها

D:


+++خودم فعلا با ببار ای بارون خون ببار حال میکنم، کاری هم پیش بینی نمرم ندارم:دی


۸

وقتی شلدون قهرمانشه...

قراره در ترم اینده من و زهرا یک هفته رژیم گیاهخواری بگیریم
هر کی ندونه انگار این ترم و کل ترم اینده رو بره بریون، مرغ شکم پر، ماهی دودی و اهو کبابی مصرف کردیم و میخوایم برای تنوع یه چنج در لایف استایلمون ایجاد کنیم
هم اتاقی، هم کلاسی و دوست عزیز الان که همه چیز خواریم داریم تلف میشیم وای به حال گیاه خواری
بخدا همین امشب داشتم کوکویی که سه شب پیش به روغن دادم و ملت بلعیدن و دل درد گرفتن رو جوری گرم میکردم، که دل درد نگیرم ولی واسفا به  اعضای بدنی که با صاحبشون همکاری نمیکنن(همون به درد اهدا میخورن)
خانوم فکر میکنه تا کیلو کیلو کاهو و کلم و هویج و علف نخوره و صدای بز نده گیاهخوار محسوب نمیشه،نخیییر ما الانم گیاهخواریم اما بدون گیاهان تجملاتی و غیر ضروری یعنی فقط استفاده مکفی از سیب زمینی و پیاز و یه کم بادمجون
اما بهتره که بدونه و آگاه باشه که ما الان نباید به فکر گیاهخواری باشیم، باید سیاست هامون رو به سمت فتوسنتز سوق بدیم
با همه این ها خدارو شکر فعلا جوری برای من منت داره که انگار حمله زامبی ها و جنگ جهانی سوم و اینکه امتحان ها هنوز تموم نشده و دوماهه خونه نرفتیم و استاد تو امتحان مسئله میده و هزارتا عدد کوفتی رو باید حفظ کنیم تقصیر منه
بابا منم یه بخت برگشته مثل خودتم
خب سطح روابط ما یکم خیلی پیچیده اس و خودمونم از درکش عاجزیم
مثلا صبح از ساعت 10 تا 12 دوست باوفای من و تک ستاره قلبمه ولی ساعت 12 میخوام سر به تنش نباشه:| ( تا 10 خوابم :دی)
بی منطق طور و البته که دل به دل لوله کشیه!!!
ولی تجربه اینو ثابت کرده که وقتی کمتر تحت فشاریم حالت ها پایدار ترن((:

+
خب دیگه اهنگ و کتاب جواب نمیده
خودمو به صرف فیلم دعوت میکنم اگررررر مثلا تا فلان جا بخونم :|
۸

آسیکلوویر

وقتی درس خوندن کلا تو خونت نباشه و هم اتاقیت یه خرخون خر باشه نتیجش میشه:
پرخوابی
هدر دادن وقت به مزخرف ترین صورت های ممکن
شکوفایی اشپزی
مقادیری فیلم و کتاب با عذاب وجدان
کشف وبلاگ جدید و صفحه جدید اینستا
زیارت اماکن متبرکه و نماز های طولانی
تلفن زدن به این و آن
و متوسل شدن به هر شیوه ای برای درس نخوندن
اما در اخر استرس نهان با الوچه ای پای لب اظهار وجود میکنه
پست فطرت عرضه درسخون کردن نداره تلافیش رو  سر خدای جذابیت در میاره:|
اگر این موهبت الهی نبود همینقدر استرس و عذاب وجدان هم نبود، صاف میفتادم:/
خوبیش اینه که عملی نصیحت میکنه :دی
۱۲

حالا که امتحان ها تموم نمیشن، من تموم میشم:|

از حضور در پیشگاه مادر دوستی به دلیل احتمال جلوگیری از رابطه فرزندش با دختری که مدل گیسوانش پسرانه است؛ منع شدم :|
+

من:چیزی گفتی؟
فائزه:گفتم فیلم تموم شد گفتی اره
+جوابتم دادم؟o_o
۱۰

از اعماق نوشت

ما اینجا خودمون رو از سقف اویزون میکنیم، به در و دیوار میکوبیم، گیس میکشیم،به صورتمون چنگ میندازیم و هرروز هم کارهای جدیدتری پیدا میکنیم و انجام میدیم و اصلا هم مهم نیست، کسی هم متوجه نمیشه، خیلی هم عادیه، اصلا باید همینجوری باشه و درستشم همینه و تازه بقیه از ما بدترن و از نظر بقیه حتی خانواده محترم اینجا همیشه همه چی گل و بلبل بوده و هست و ما در بهشت زندگی میکنیم
حتی حق یه کلمه حرف زدن هم نداریم چون غرغر تلقی میشه و باید خداروشکر کنیم و باز بقیه همیشه از ما بدبخت تر بودن
و تصمیم خودمون بوده که اینجاییم
و همه از تو انتظار دارن همیشه بچه خوبی باشی و سرت به درس و کتابت باشه و این چیزا اصلا برات مهم نباشه و زیر نور ماه و گلوله هم درست رو بخونی
با همه این ها شاید اگر خونه میزیستیم شرایط فرق میکرد و اگر یکم ناز میکردیم شاید چهارتا خریدار داشت و سریعا نطقت تو نطفه خفه نمیشد
اگر ملت رو مود بودن،
پدرجان میگفت بریم بگردیم
مادر گرام با شیرینی های خونگی مارو مسرور میکرد
و شاید از نزدیک به عمق بدبختی های من پی میبردن گرچه در اون حالت فکر نکنم بدختیم عمق خاصی میداشت یا حسش میکردم
ولی حیف که ما مرد روزهای سختیم یا تظاهر میکنیم که هستیم یا سعی میکنیم که باشیم


جو دادم، جدی نگیرید:|
+

+چقدر دلت برام تنگ شده؟
فاطیما:خییییلی.میخواستم نقاشی بکشم اصلا قیافت یادم نیومد
+:|
تا الان به چندتا نتیجه رسیدم:
خانواده من در اون دسته از جهان های سوم زندگی میکنه که یه گوشی هم پیدا نمیشه که عکس منو نشون بچه بدن یا با وجود اینکه ترا ترا براشون عکس میفرستم یه عکس از من نگه نداشتن، حالا بماند که ما هم تو خونه یه چیزی به نام البوم داریم
این همون اولشم برای من خواهر نبود و الکی گفتن خواهر هر سنی که باشه خوبه
خواهر مذکور یه گودزیلای لوسه که فقط داشته حرف های قلمبه سلمبه بلغور میکرده یعنی از همون اولشم قیافه من یادش نبوده که بخواد یادش بره
اینا دیگه برای من خواهر برادر و خانواده نمیشن:|

+
یعنی چی که هی به من زنگ میزنن؟چکارم دارن یعنی؟به من چه.بخدا من هیچ اطلاعاتی در هیچ زمینه ای ندارم.شاید من الان خواب بودم!اصن جواب نمیدم.
چه خودتو تحویل میگیری.حالا که خواب نیستی!!!
شت
الو...

از سری درگیری های من با خودم :|
۱۶

Whiplash

شت شت
اونموقعی که من داشتم مورفو می افتادم و هنوزم معلوم نیست که میافتم یا نه
کجا بودین دقیقا:|
اخه ادبیات هم موفقیت داره:/
دردش فقط یه "استااااااد" بود که استادم اخر بار اروم بهم گفت خیالت راحت باشه
یعنی بیستم دیگه 8)
و معلوم نیست چه مرگمه که وسط امتحان ها فیلم نگاه میکنم
Right time, right film از اب دراومد خداروشکر
خب اگر استادت عقده ایه، تو هم باش
اگر زیادی ازت توقع داره نشین یه گوشه بهش پوزخند بزن بگو این نفهم رو باش، من که بیشتر و بهتر از این نیستم و بعدشم سرتو بکن تو کتاب لعنتیت
تلاش کن
ت ل ا ش
خب قراره به محض دیدن اولین نشونه های تنبلی اون دست های خونی رو یادم بیاد
به قول زهرا لازمه که ادم بعضی موقع ها جوگیر بشه
مامانم میگفت تو تنبلی باور نمیکردم
امشب باورم شد
همین پذیرفتن یعنی شروع
وووف
۱۴

مرحوم علامت سوال خدا بیامرز

فردا امتحان اون استاد ادبیاتیه که خیلی بهم لطف داره
میانترم که عادی بود
میرم بزنم تو گوش پایان ترم:دی
ولی هنوز نخوندم،تا چهار بعد از ظهر وقت دارم:/
+

اون کتابی که نمایشگاه کتاب گرفتم هنوز تموم نکردم
اینقدر با وسواس میخونم که اصلا پیش نمیره
کلا گذاشتمش تو چمدون که خونه بخونم
و اما در گیر و دار قورت دادن مورفو و فیزیو شیش واحدی عزیز تر از جان
دو تا کتاب خوندم(((:
مثلا شما میتونین چون امتحان دارین غذا نخورین؟
نمیتونین دیگه
ولکن این در قاموس دوستان نمیگنجد:|
+

بعضی پیج ها تو اینستا هستن فقط میرم میخندم و فرار میکنم
لایک نمیکنم
فقط براشون دعای خیر میکنم
یه همچین ادم منافقی هستم
:دی

+

یه علامت سوالی داشتیم خیلی دوستش میداشتیم
گربه اومد و بردش رو درخت نشست و خوردش ... 
:دی
خواستم از روشنا عقب نیافتم8)
۱۳

اهدا عضو، اهدا زندگی

به شدت در این دنیای کوچیکی که برای خودم ساختم احساس خفقان میکنم
انگار هر چی بهش اضافه میکنم کوچیک تر میشه
چجوری باید مرزهاش رو هل بدم یا اصلا دنیای بزرگتر چجوریه نمیدونم!
و همچنین احساس میکنم این چندین ساعتی که بعد از یه امتحان استراحت میکنم تا برم سراغ امتحان بعدی، همون ساعت هایی هستن که زندگیمو عوض میکنن!!!
تمام تلاشمو میکنم که اصلا این وقت ها رو با خوابیدن هدر ندم هرچند که استاد بعد از امتحان بگه برو بخواب سر امتحان کلا خواب بودی :|

+
خواستم با شر کردن ریاکارانه عمل نیکم سایرین رو نیز بدین سمت سوق بدم که دیدم زرششششک!!!!
همگان زودتر از من کارت اهدا اخذ کردن
ولی نشان داد که بعععله، اینجانب با چه ادم های نیکوکار پنهان خفنی نشست و برخاست میکنم 8)
به مادر هم گفتم نمیخواهی بر این عمل شجاعانه من ناله و شیون سر دهی؟
همی پاسخ داد برای تنها کار خوبت در سراسر این عمر بی حاصلت از برای چه گریه کنم:|

خب ما هیچ گاه از ان مدل معمول و رایج روابط مادر و دختری نداشتیم:دی

+
انچنان معتادی بودم و هستم که خودمم خبر نداشتم و الان دارم!!
سی چهل تا وبلاگ همینجا دنبال میکنم
ده دوازده تا هم تو فیدلی میخونم
پنج شیش تا هم بوک مارک دارم

و با تمام معایب و مضرات خاموش بودن و علی رغم این که خودمم خواننده خاموش دوست ندارم اغلب خاموش میخونم
اصن به نظرم خواننده باید یجور باشه که وقتی برای یه نفر کامنت میذاره طرف ذوق مرگ شهD:
البته شما به حرف های من وقعی ننهید لطفا:دی
غالبا دلم میخواد بخونم و اخرش یه لبخند بزنم
حرفم نمیاد
به اندازه کافی در مورد مسائل تو واقعیت اظهار نظر میکنم
اینجا دوست دارم بیننده باشم
اگر خطر کشک یا شلغم فرض شدن نبود یا این که فکر نمیکردن ادم گنگه تو واقعیت هم ساکت تر بودم
اگر تو این سن که ادم دنبال نام و ننگه نبودم اصلا مسئله ای نبود:دی
+
بر خلاف کتاب ها که همیشه بوی سرمست کننده ای دارن این یکی بوی حیوانات مرده و متعفن رو میده:|
بهش عطر و اسپری زدم!!!!
۸

ﻣﺴﺄﻟﺔ

یعنی کی میتونه از یه دختر ژولیده لم داده روی یه تخت بهم ریخته پر از جزوه، خودکار، مداد، گیره لباس و ناخون گیر که هندزفری هم تو گوششه و دستشم مدام توی هوا تکون میخوره و هر از چندگاهی میزنه زیر اواز و هر چند دقیقه یک بار  دوتا فحش نامفهوم میده و چندتا جمله جزوه رو زیر لب تکرار میکنه و همزمان با اتود توی دستش موهاشو فر میکنه و با اون یکی دستش، هم چت میکنه هم اهنگ عوض میکنه و هم جزوه ورق میزنه خوشش بیاد؟
+

اینقدر برام سخته که خودمو متمرکز و با انگیزه نگه دارم که برای خودم جایزه تعیین کردم
مثلا تا فلان جا میخونم بعد میرم فلان داستان رو میخونم
و اینقدر بیشعورم که به قرارداد های خودمم اهمیت نمیدم؛ از سر شوق و کنجکاوی برای هرچه زودتر خوندن داستان:دی
۹

نقطه تمام.سرخط...

صحنه هایی چند از روز های گذشته:

-زهرا نرو سالن مطالعه.قول میدم حرف نزنم
+با من حرف نمیزنی با خودت که حرف میزنی
-با خودم حرف نمیزنم، فقط بلند فکر میکنم :|

--------------------


دیشب یکی گفت ببخشید شما مجسمه سازی میخونید؟
اینم تصویر تلاش های شبانه روزی ما در انظار عمومی
:|

--------------------


باید اعتراف کنم فقط یک بار، اونم با بالش رفتم سالن مطالعه
اگر خوابم میگرفت که نمیتونستم رو جزوه بخوابم
(((:

--------------------

در کل اعتقادم اینه که چرا ادم باید با خوابیدن وقتش رو هدر بده
ولی در عمل اینطور نیست:دی
غلبه کردن به این تمایل شدید برای خوابیدن خیلی سخته
 به علاوه این که اثرات کم خوابی روی من فاجعه اس
تازه خستگی و اینا به کنار من وقتی خیلی خوشحالم یا ناراحتم هم میخوابم :|
پس بعد از هر ساعت اضافی خوابیدن فحش هایی که به خودم نثار میکنم با گوش جان میشنوم
امروز هم مستقیم رفتم سمت تخت، چهار پنج ساعت خوابیدم حتی نهار هم نخوردم
میگن نمره ها رو میزنه تو برد

))):


+نمیدونم این همکلاسیم میدونه من چقدر دوستش دارم یا نه
هیچ کار دیگه ای نمیتونست اینقدر  منو مهربون کنه:دی
ولی معامله اش هم خدایی نون و اب دار بود و نه گفتن بهش سخت8)

۱۳
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان