دو هفته گذشته مثل یه پیچ اخر خیییلی طولانی بود
دو تا امتحان سخت مارو هر لحظه به خدا نزدیک تر کردن
ولی با رحمت ایزدی به خیر گذشتن
سه تا دندون مگزیلاری رایت اینسایزور(پیش بالا سمت راست) رو با صابون گلنار تراشیدم و تحویل استاد دادم
دیگه میخوام با گچ کار کنم هرچند استاد طرفدار صابونه اخه نمیتونم هر هفته برم یه بسته شیش تایی صابون گلنار بخرم:دی
قیافه دندون هامم بدک نبود
در کل شامل لطف اساتید هستم, بهم چیز خاصی نگفت
با بعضی ها خیلی بد برخورد کرد درحالی که کارشون بهتر بود
اگر وقت کردم عکس اولین شاهکارهام رو اینستا میذارم8)
کلاس ها هم به شدت خودشون پابرجا بودن
و همچنان هرقدر که بخونم باز هم از کلاس عقب ترم
پس نمیخونم
و دیوید کاپرفیلد و یک عاشقانه ارام میخونم
نظرم در مورد یک عاشقانه ارام عوض شده
خیییلی قشنگه
زندگی رو از یه بعد دیگه به ادم نشون میده
راه و رسم زندگی رو میگه
یه فلسفه قشنگی رو القا میکنه
اگر یه صفحه از کتاب رو بخونم و یکی بزنید تو گوشم اون یکی گوشم رو هم میارم که یکی دیگه هم بزنید:دی
حس میکنم این کتاب روح ادم بزرگ میکنه و ادم رو عاشق میکنه
و میل به تحریک هسته accumbens مغز رو زیاد میکنه
این هسته که یه قسمت از مغزه با احساسات, لذت و پاداش در ارتباطه
این کتاب احتمالا توقع شما رو از عشق بالاتر میبره
وقتی به یه لذت خاص برسین دیگه به کمتر از اون راضی نیستین و همینطور سطح توقعتون بالا میره
این کتاب لذت درست و راه رسیدن بهش رو نشون میده
این کتاب ثابت میکنه با گشنگی عشق یادت نمیره
و کاملا هم پایه علمی داره چون یه موش توی ازمایش ترجیح میداد هسته accumbens از مغزش تحریک شه تا اینکه غذا بگیره
میبینید که به چه معرفتی رسیدم و همه چی رو به هم ربط میدم
اینا از اثرات یک دوهفته سخته
:دی
و اینکه دارم میرم نمایشگاه کتاب چندتا کتاب کنکوری بگیرم( سایه کنکور با نفرین هم همچنان مستدامه)
و برای خودم فقط یه کتاب فلسفه کاغذی که از شدت نفهمی و چشم درد ناشی خوندن پی دی اف ش نصفه ولش کردم
میخوام فلسفه خوندن رو جدی شروع کنم
لیست کتاب های مورد نیاز رو هم شب امتحان در اوردم:دی
و بعد هم پیش به سوی خوووونه
(((:
کلی کتاب و جزوه همراهم میبرم
باید ببینم زور کدومشون بیشتره
درس میخونم یا کتاب
و یک مطلب بی ربط دیگه
من اینقدر حواس پرت هستم که به قول مامانم همیشه باید یکی پشت سرم بره و خراب کاری هام رو درست کنه
خب الان این شخص موردنظر موجود نمی باشد.
دارم حواس جمع تر میشم
فقط نمیدونم چرا سر کلاس فیزیولوژی شیش واحدی حس نوشتن بهم دست میده و منم به گرمی بهش دست میدم
در مواقع دیگه نمیتونم به این خوبی کنه مطلب رو برسونم:دی
پ.ن
همین الان یاسی زد تو سرم گفت بیا بالا گردنت پوکید :|
پ.ن تر
این پست رو صبح یادم رفت منتشر کنم.بعد از ظهر تو صف بن پستش کردم