انگیزه های نچندان معقول

مجنون!رسیدن قیمتی دارد که باید داد.خوشبخت شدن, بهای سنگینی دارد.نپرداخته, چگونه میخواهی به چنگش بیاوری؟
خوشبختی جنس قسطی نیست پسر!خوشبختی را نقدِ نقدْ معامله میکنند- با سکه های اراده, ایمان, کار, عشق ...

+

و یادت باشد که هر چیز معمولی, عادی نیست.عادی نفرت انگیز است; اما معمولی میتواند عمیق, پاک, روشن تفکر انگیز, محصول تفکر, با ابعادی از بی زمانی و بی پایانی باشد.

منظور این چند خط رو نفهمیدم!

یک عاشقانه ارام

دیوید کاپرفیلد هم تموم شد.دوستش داشتم
به این انگیزه درس میخوندم که سریع تموم شه و برم سراغ کتابم
یا کلاس هارو تحمل میکردم به امید اینکه بعد از ظهر لم بدم و کتاب بخونم
خدا راه راست رو به سمت همه کج کنه:دی
۱۵

من و لیلی توافق نامه همکاری امضا میکنیم

اگر بگم مثل شلغم میرم دانشگاه و بر میگردم اغراق نکردم
اصلا این شلغم شده کاربردی ترین و کم مصرف ترین میوه زندگی من
اگر لیلی نبود من تا اخر دوران تحصیل هم از بعضی چیزها خبر دار نمیشدم
البته مامانم میگه ادم یا خودش تیزه و میفهمه یا اینکه میشینه سرجاش
اما من اصلا حوصله ندارم به این چیزا دقت کنم
دقت هم بکنم بیشتر گند میزنم تا اینکه نتیجه خاصی بگیرم:دی
ولی هفته ای مثلا ده دقیقه با لیلی گپ زدن که به جایی بر نمیخوره
منم یکم بیشتر میفهمم دوربرم چخبره
ولی هنوز نتونستم به این سوال جواب بدم که حالا لازمه من این چیزارو بدونم یا نه
من که سه ترمه نفهمیدم یکی خواستگار سمج یکی دیگه اس نه ترم دیگه هم روش:|
ولی یه کشش دخترونه به فضولی کلا گند میزنه به همه فلسفه ها و منطق ها
و میگه ماهی رو هر وقت از اب بگیری میمیره:دی

فی المثل فهمیدم:
بعضیا قرار ازدواجشون رو هم گذاشتن دیگه همین روز هاس که شیرینی بیارن ( همون متقلب ها :دی)
یا یسری کره ای طور تو کف هم دیگه ان
باید ببینیم اخرش هندی میشه یا نه:دی
+
این ورودی های 94 حمله کردن به پیج اینستام
عامو ما یه ابهتی داریم
سنگین وزن میریم سعی میکنیم فوق سنگین برگردیم
خب اینا کافیه همین دو سه تا پست رو ببینن و بفهمن چه ادم سبک و لوسی هستم ( تو خاک غرق شدم ) :دی
گرچه این استاد ادبیات ابرو برای من نذاشته
اقا سر کلاس کل میندازه
با اون قیافش
با اون سنش
با اون شغل دومش
هرچی من هندل میکنم و جواب نمیدم
میگه خانم فلانی با شما بودم, جواب بدین
اگر از نمره نمیترسیدم به قول یکی از دوستان جواب درخوووور میدادم
:|
این هفته وقتی کلاس تموم شد همه اخر کلاس دور من جمع شدن تا به مکالمات اون جلسه از کلاس ادبیات بخندیم
استاد تشریف اوردن اخر کلاس, سر نیمه کچل و نوارنی خودشون رو تو جمع فرو کردن و خدافظی گرمی انجام دادن
پاش رو که بیرون گذاشت حلقه ترکییییییید
کار من گریه گذشته :دیییییییییی
۵

چهاردهمین نمایشگاه کتاب

نمایشگاه کتاب واقعا جای دوست داشتنی هست و دوست داشتنی تر میبود اگر بین اون همه کتاب, کتاب مورد نظر من رو هم داشت
دو تا کتاب از لیستم رو رد کردم و بالاخره کتاب سوم موجود بود
چهار ساعت توی نمایشگاه گشتم و گشتم و گشتم
حساب زمان از دستم رفت و نزدیک بود به اتوبوس نرسم
اگر میتونستم باز هم به نمایشگاه سر میزدم
خیلی ولگردی اونجا حال میده
چقدر احساس ناتوانی, نفهمی و بی وقتی کردم
یعنی این همه کتاب هست که هنوز نخوندم و پول ندارم همه رو یک جا الان بخرم و اینقدر زمان ندارم که همه رو بخونم
به هر کی توی نمایشگاه نگاه میکردم از فروشنده تا ولگرد حس میکردم چه افراد فرهیخته ای هستن:دی
از همه ذوق و نویسندگی و شاعری بود که میبارید
تو غرفه گاج هم متوجه شدم از قیافه خودم چی میباره :|
من: سلام
-سلام به روی ماهت عزیزم.کلاس چندمی؟
+دانشجو ام :))))))
-عهههه!
وا رفت بنده خدا:دی

هرکدوم از بچه ها هم منو میدید میگفت: فرزانه دمت گرم!چقدر کتاب خریدی!!!معلوم بود میخوای بترکووونی
من:اینا کتاب کنکورن :|

و بالاخره کتابی که ابتیاع کردم"فلسفه تسلی بخش زندگی" بوت.
+
حس خوبییهههههه
وقتی میری خونه و میگن نهار چی میخوری
و تو در اوج بزرگواری و فروتنی میگی هرچی خودتون میخورین, برنامتون رو بخاطر من بهم نزنین
و اونا هم که جمعه, حس نهار درست کردن ندارن میگن برای خودت نیمرو درست کن
:|

+

خب
پیشرفت کردم
بدون بیرون زدن از خط لاک زدم
حالا هر پنج دقیقه ای یک بار نگاهشون میکنم
حس میکنم یه چیز اضافی رو دستمه
بعد نشون بابام میدم
بعد با احساس حماقت اندکی ذوق میکنم
بابام هم گرچه چیزی نمیگه ولی مسلما و قاعدتا راضی نیست:دی

پ.ن
میخوام خودمو مجبور کنم برای پست هام اسم بذارم
سخت ترین کار دنیاس
:(
۹

388

دو هفته گذشته مثل یه پیچ اخر خیییلی طولانی بود
دو تا امتحان سخت مارو هر لحظه به خدا نزدیک تر کردن
ولی با رحمت ایزدی به خیر گذشتن
سه تا دندون مگزیلاری رایت اینسایزور(پیش بالا سمت راست) رو با صابون گلنار تراشیدم و تحویل استاد دادم
دیگه میخوام با گچ کار کنم هرچند استاد طرفدار صابونه اخه نمیتونم هر هفته برم یه بسته شیش تایی صابون گلنار بخرم:دی
قیافه دندون هامم بدک نبود
در کل شامل لطف اساتید هستم, بهم چیز خاصی نگفت
با بعضی ها خیلی بد برخورد کرد درحالی که کارشون بهتر بود
اگر وقت کردم عکس اولین شاهکارهام رو اینستا میذارم8)
کلاس ها هم به شدت خودشون پابرجا بودن
و همچنان هرقدر که بخونم باز هم از کلاس عقب ترم
پس نمیخونم
و دیوید کاپرفیلد و یک عاشقانه ارام میخونم
نظرم در مورد یک عاشقانه ارام عوض شده
خیییلی قشنگه
زندگی رو از یه بعد دیگه به ادم نشون میده
راه و رسم زندگی رو میگه
یه فلسفه قشنگی رو القا میکنه
اگر یه صفحه از کتاب رو بخونم و یکی بزنید تو گوشم اون یکی گوشم رو هم میارم که یکی دیگه هم بزنید:دی
حس میکنم این کتاب روح ادم بزرگ میکنه و ادم رو عاشق میکنه
و میل به تحریک هسته accumbens مغز رو زیاد میکنه
این هسته که یه قسمت از مغزه با احساسات, لذت و پاداش در ارتباطه
این کتاب احتمالا توقع شما رو از عشق بالاتر میبره
وقتی به یه لذت خاص برسین دیگه به کمتر از اون راضی نیستین و همینطور سطح توقعتون بالا میره
این کتاب لذت درست و راه رسیدن بهش رو نشون میده
این کتاب ثابت میکنه با گشنگی عشق یادت نمیره
و کاملا هم پایه علمی داره چون یه موش توی ازمایش ترجیح میداد هسته accumbens از مغزش تحریک شه تا اینکه غذا بگیره
میبینید که به چه معرفتی رسیدم و همه چی رو به هم ربط میدم
اینا از اثرات یک دوهفته سخته
:دی
و اینکه دارم میرم نمایشگاه کتاب چندتا کتاب کنکوری بگیرم( سایه کنکور با نفرین هم همچنان مستدامه)
و برای خودم فقط یه کتاب فلسفه کاغذی که از شدت نفهمی و چشم درد ناشی خوندن پی دی اف ش نصفه ولش کردم
میخوام فلسفه خوندن رو جدی شروع کنم
لیست کتاب های مورد نیاز رو هم شب امتحان در اوردم:دی
و بعد هم پیش به سوی خوووونه
(((:
کلی کتاب و جزوه همراهم میبرم
باید ببینم زور کدومشون بیشتره
درس میخونم یا کتاب
و یک مطلب بی ربط دیگه
من اینقدر حواس پرت هستم که به قول مامانم همیشه باید یکی پشت سرم بره و خراب کاری هام رو درست کنه
خب الان این شخص موردنظر موجود نمی باشد.
دارم حواس جمع تر میشم
فقط نمیدونم چرا سر کلاس فیزیولوژی شیش واحدی حس نوشتن بهم دست میده و منم به گرمی بهش دست میدم
در مواقع دیگه نمیتونم به این خوبی کنه مطلب رو برسونم:دی

پ.ن

همین الان یاسی زد تو سرم گفت بیا بالا گردنت پوکید :|

پ.ن تر 

این پست رو صبح یادم رفت منتشر کنم.بعد از ظهر تو صف بن پستش کردم


۸

387

خیلی لجم گرفته بود که این شرکت اتوبوس رانی هر دفعه پول منو میخوره

داشتم خیلی شیک و مجلسی و دکتر طور با مسوولش حرف میزدم که شارژم تموم شد:|

خوشبختانه پولمو پس گرفته بودم .فقط مونده بود یسری تعارفات که ایرانسل خلاصم کرد:دی

+

من هر وقت سر کلاس کاملا تحت نظر باشم و هیچ کاری نتونم انجام بدم شروع میکنم به نوت برداری با دست چپ:))

+

یه دوست پیر (حدودا 60 سال)بر وزن دوست پسر پیدا کردم که رابطمون ورزشیه

یعنی گفتم اقا میشه توپمونو باد کنین؟(صبح جمعه ساعت 8)

گفت بیاین با ما بازی کنین

یه گروه نسبتا پیر که خیلی حرفه ای بودن

ماهم که عین شلغم

هرچی میگفتم اقا توپ مارو باد کن بریم میگفت نه حالا با خودمون بازی کنین

اخرش خودش پشیمون شد توپمون رو باد کرده تحویل داد

شمارشم داد:دی

گفت تو فیس بوک و واتس اپ و تَلگرام (به خوانشش دقت کنید) هم هستم بهم پیام بده 

کلی هم از من تعریف کرد که گفتن نداره:دی

ولی میخوام کات کنم:|

چون دوبار میخواست صورتمو دفرمه کنه که جاخالی دادم:دی

از اون موقع دو هفته اس که دیگه پارک نرفتم:/


نمیدونم بتونم هر روز صبح برم ورزش یا نه.........

دارم بهش فکر میکنم


+

اینم پیام یکی از دوستان که اشتباهی و کاملا تصادفی وبلاگ منو کشف کرده:


اونقدر از خوندن مزخرفاتت لذت بردم که دلم نمیاد از وبلاگت بیام بیرون:| 

تازه دلمم برات تنگ شد!!!

:(((((((



با همه ی منت گذاشتن هات خوش اومدی:دی


+


از یکی از بچه ها به زور و کاملا تک خور طور شیرینی برد بارسا رو گرفتم8)

شیرینی خوردن در اوج جهالت فوتبالی خیلی میچسبه

۸

386

گرچه بدون تردید جوانی نادان و احمق بودم و در عشق نیز شاید مضحکه دیگران میشدم, این احساسات و قلبم هردو مصفا و پاک و بی الایش بود.به دلیل همین حقیقت هنگامی که به یاد ان حماقت ها و نادانی ها می افتم, نسبت به خود احساس تنفر و انزجار نمیکنم و برای اینکه از گریه خویش ممانعت کرده باشم, فوری میخندم.

این چند جمله رو دوست داشتم(((:
دیوید کاپرفیلد

+

مرارت های بسیاری کشیدم تا به جواب و سوال این مسئله رسیدم
قضیه از این قراره که من میخوام به یسری از دغدغه های زندگیم از دید علمی نگاه کنم
اونم چه علمی
ریاضی که تخصص دوممه:دی
و چه دغدغه هایی
که مسکوت بمونم بهتره
این بود که با فلاکتی ترحم انگیر از یسری اوهام تو ذهنم که احتمالا ساعت هفت صبح شنبه شروع شده بودن ( محل جرقه زدن اوهام بهتره که مخفی بمونه) رسیدم به یه سوال قابل فهم
اینجا هم همه نابغه ریاضی...
سر و دست بود که میشکست برای جواب دادن
فحش بود که میخوردم برای این دغدغه هام موقع امتحان
این بود که رفتم سراغ دو تا غیاث الدین جمشید کاشانی که میشناختم
که هر دو معرف حضور هستن
روشنا رو هوا گفت هفت صبح شنبه با موهای ژولیده و یه چشم باز و یه چشم بسته به احتمال 90 درصد یه لنگه پا پشت دری :|
اقای مربع علمی تر به قضیه نگاه کرد
گرچه مصدع اوقات خوشش شدم
که خوب
بعد از یه هفته هنوز چگونگی حل مسئله رو درست نفهمیدم:دی
ولی
مهم جوابه
مهم ماییم که هدر میریم
مهم سطح دغدغه اس
اگر ما 42 نفر تو یه طبقه باشیم و سه تا دستشویی داشته باشیم احتمال اینکه هر سه تا دستشویی پر باشه و من توش نباشم یچیزی در حدود صد در صده
یعنی میشه
1-3(1/2)*42
نا گفته نمونه این متمم بودنش رو فهمیدم:دی
بعد از ادم توق دارن اینده ساز مملکت باشه!
من توی نیاز های اولیم موندم
میفهمین؟؟؟؟
:|
۴

385

چه رنج بیهوده ای است که کسی به خود زحمت دهد تا از سه چهار نفر کلاه خشتی( اساتید محترم) نمره خوب بگیرد.ما این افتخار را به دیگران بخشیدیم و دو دستی بر طبق اخلاص تقدیم کردیم.

اینم اولین جمله مورد علاقه من از کتاب دیوید کاپرفیلد
وصف من در طول این 15 سال تحصیل علم:دی

+
دانش فراگیران محترم سرکلاس هر چی میخواین بخورین جز نارنگی
یه اپسیلون پوست نارنگی رو که جدا کردم مثل موج مکزیکی از ردیف یکی مونده به اخر تا اول کلاس برگشتن نگاه کردن تازه سفارش نارنگی هم دادن:دی
استاد هم که از ول زل زده بود به من
قیافم در کل مشکوکه:دی

+
به دلیل یسری علائم بالینی به رژیم شیری رجعت میکنم
صبحانه و شام شامل شیر و هر چیزبه که با شیر پایین میره
نهار هم شیر برنجه
میان وعده شیر خالی
به جای اب هم شیر و اب میخورم
:|
۶

384

کلاس شلوغ پلوغ بود و منم چندتا اهنگ رو قاطی کرده بودم و داشتم با ریتم یه اهنگ دیگه برای خودم زمزمه میکردم  و دندون هم تراش میدادم و طبق معمول تو عالم خودم بودم...

یکی از اقایون که همیشه مورد لطف من بوده اومده بالای سرم میگه:از اون هایی که اینقدر نورو اناتومی خوندن که با خیال راحت اواز میخونن و دندون میتراشن بدم میاد
جز معدود دفعاتی بود که غافلگیر شدم و جواب نداشتم
گفتم منم همینطور !چه عجب سر یه چیز تفاهم داریم:دی

رفتیم سر جلسه و ....

میخواستم اخر امتحان بهش بگم منم اگر یکی بود که جواب همه سوال هارو بهم میگفت نه تنها از این جور ادم ها متنفر بودم بلکه اصن جزو دار و دسته ادم ها حسابش نمیکردم:دی

اصلا جز اصول کلاسه که هر استاد علوم تشریحی جدید رو بواسطه تقلب ازخودمون ناامید کنیم:دی




پ.ن
این ترم یه بدبختی داریم که باید شکل تک تک دندون ها رو با گچ یا موم یا صابون در بیاریم
بدبختی عظیییمییههه
خدا نصیبتون نکنه:|

+

در این ایام به گفته تنی چند از دوستان شبیه خواننده های دهه شصت, جوانان زمان شاه و حتی برادران کبوتر باز میباشم!

مدل مو و قیافه در این حد داغوووون :|

+

دو پرس غذای سلف رو با اق و پیف و تف چهار نفری خوردیم 

چند تا از پسرها رو روی چمن ها دیدیم که با اشتهای زایدالوصفی دارن غذایی مشکوک به غذای سلف رو میخورن

بعدا مطمئن شدیم که غذای سلفه

هیچی دیگه باز گشنمون شد میخواستیم بریم سلف:دی

+

شاهکار هفته قبل استاد ادبیات این بود که کلاس رو تقریبا نیم ساعت زودترر به خاطر خستگی خانم فلانی که بنده باشم تعطیل کرد

ایشالا خدا شفای عاجل عنایت کنه 

:دی

+

10 سی سی خون ناقابل روهم در راه علم فدا کردیم

باشد که مقبول افتد!

+


کتاب اما هم با این که وراجی زیاد داشت اما مناسب خیالپردازانی معتمد به نفس از جمله بنده اس

عاشقانه های ارام هنوز تموم نشده :|


۷

383

دیگه کمتر روزی میشه منو ببینید که دارم مسیر بین خوابگاه و دانشگاه رو راه میرم
چون خیلی به وقت شناسی اهمیت میدم فقط میدوم:دی
معیار خواب و بیداریم هم فائزه اس
صبح اول فائزه رو نگاه میکنم
اگر هنوز خواب بود با ارامش میخوابم
اگر بیدار بود با استرس میخوابم
:دی
+
ملت سال به سال عاقل تر و متین تر میشن ولی طبق اخرین نظر یهویی من خیلی شیطون تر و غیر قابل کنترل تر شدم8)

+
بعد از هنرنمایی در زمینه شیرینی جات که میتونید تو اینستا تشویقم کنید, امشب ترشی کلم درست کردیم
بسیاااار ساده و خوشمزه!!
فقط چون درحالت عادی هم بیهوشم بعد از چشیدن یکی دو کاسه تا یک ساعت در حالت خلصه به سر میبردم:|
+
یه پاکت شکلات روی پیشخون سوپرمارکت نزدیک خوابگاه بود
پرسیدم قضیه اش چیه گفت باید فاتحه بخونید
منم برای همکلاسی و هم اتاقی و انواع هم دیگه برداشتم:دی
بعد از این یورش ناگهانی پلاستیک رو جمع کرد
منم در اوج بزرگواری پیش خودم گفتم اشکال نداره دفعه دیگه فقط چندتا برای خودم برمیدارم
اخه چقدر باید جور بقیه رو بکشم
وقتی اومدم بیرون دیدم کلش رو برام گذاشته تو پاکت :|
دیگه ایشالا اون مرحوم مغفور رضی الله عنه دامة برکاته میره بهشت
:دییییی

+

نورواناتومی اینجوریه که اولش میترسی بری سراغ جزوه و کتاب
کلی با خودت کلنجار میری و کتاب رو باز میکنی و میبینی ای بابا چقدر اسونه و با خوشحالی میخونی و میفهمی
ولی وقتی میرسی صفحه 10 یادت نمیاد صفحه 1 چی بوده اصلا بوده یا نه:|
حالا یه سوال بی ربط هم هست که نقش گل قالی رو در پرت کردن حواس و فکر کردن داره:|
سوال و جواب رو حتما میذارم:دی
۴

382

سرپرست:کجا داری با این وضع؟یه بوت بپوش لااقل!!!
من:بووووووت؟حالو ای موقع؟من بچه کویرم تازه دارم میرم چتر بخرم :|

کاملا خیس شدم و برای اینکه خیس تر نشم چتر خریدم :دی

به محض اینکه ما پامون رو بیرون میذاشتیم که بریم دانشگاه یا برگردیم بارون در حد دوش اب شروع میشد, وقتی میرسیدیم قطع میشد!
منم ندید بدید کلا بیرون بودم:دی

+
روزی که صبحش با عکس کلیه پلی سیستیک و عکس ضایعه SCC شروع شه, روز نمیشه!!!!!
داشتم زندگیمو میکردمااااا :|
پیشنهاد میکنم نرید عکسشون رو ببینید:دی
۵
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان