از دیشب فقط به تیتر فکر کردهام و نکته قابل توجهی برای گفتن ندارم. تیتر گویای همه چیز هست. سالهای قبل فکر میکردم روز تولد نشاندهنده چگونگی گذشت سال بعد خواهد بود، همان افکار پوچی که ادم دوست دارد بهشان دامن بزند. بهترین روز تولدم سال قبل بود که الان با نصف بیشتر ان ادمهایی که روزم را ساختند قطع رابطه کردهام. امسال هم یکی دیگر بود که با قطع ارتباط دراماتیکم، از ان جایی که یک رگ دیوانگی بسیار کلفت دارم و دراماکویین باسابقهای هستم روز تولدم را از یک رو حوصلهسربر معمولی به یک روز افتضاح تغییر داد. پس تولد افتضاح امسال روی سال اینده تاثیری ندارد. هیچ حس و حال خاص دیگری ندارم. به رسم هر سال گفتم چیزی ثبت کرده باشم.
داستان من هم به یک پایان رسید. پایان دلخواهم نبود اما هر پایانی را به پایانهای اصغر فرهادی ترجیح میدهم. فکر میکنم بعد از دیدن جوابم چشمهایش کمی درشتتر شده است چون در خیالاتم همیشه ادم منطقی و ارامی هستم و چنین چیزی از من بعید است ولی احتمالا اصلا تعجب نکرده چون در واقعیت من ابتدا شما را میدرم و بعد به حرفهایتان گوش میدهم. رفتار خوبی نیست ولی حس میکنم این بار اتشفشانی بود که دهانه خودش را هم منفجر کرد، حس معرکهای دارد. در ادامه همان ماجرا برای اولین بار در طول عمرم منتظر روز تولدم هستم که با عمل تصادفی فردی تصمیمی غیرمنطقی بگیرم و به قول جماعت توییتر زندگیم را به انجای گاو بزنم انگار کم از این کارها کردهام و نتیجهاش را ندیدهام.
دوتا مسکن خوردم اما خواب نرفتم. به حالت مستی روی صندلی نشستم و سعی کردم ادای ادمهای دوتا مسکن نخورده را دربیاورم. دقیقا مانند زمانی که به ادم افسرده میگویند حالا سعی کن افسرده نباشی. ولی افسرده بودن و مانند مستها بودن امنتر است. باید وقتی حالت خوب است بگذاری خوب باشد و وقتی مانند مستهایی فقط تلو تلو بخوری. هیچ اجباری وجود ندارد. بعد یک روز میبینی میتوانی افسرده یا مست نباشی. یا اثرات نسخههای خود نوشته است یا فقط زمان. شاید در زمان هیچ کاری نکردن هم مشغول چیزی هستیم که تهش میشود این. فعلا در نمیدانم عظیمی هستم.
اخرین سال تحصیلم تبدیل به ترسناکترین سال تحصیلم شده. خودم فکر میکنم صرفا تصمیماتی ترسناک برای بهبود زندگیام گرفتهام ولی از نقطه نظر دوستم من فقط به دنبال راههایی برای بدبخت کردن خودم هستم. در بیداری همه چیز عالی است، منظورم از عالی همان ملال و کلافگی قابل تحمل همیشگی است اما موقع خوابیدن یا ییدار شدن از خواب تمام استرسهای پنج سال گذشته به طور کشندهای به سویم هجوم میاورند. وقتهایی هم که خلاقتر هستم کابوسهای جالبی میبینم. ظاهرا افکارم مبنی بر حل کردن مسائل با خود، پذیرفتن شرایط و گذشتن از اتفاقات فقط توهمی برای ادامه زندگیست وگرنه تمام مسائل ناخوشایند زیرخروارها نادیده گرفته شدن همچنان به زندگی نکبتبار خود ادامه میدهند و مانند ویروس تبخال دنبال کوچکترین عدم تعادل در سیستم ایمنی هستند تا کل روح و روان مرا به تسخیر دراورند. راه حل من نیز مثل همیشه نادیده گرفتن این هجوم ناگهانی احساسات است. ادم عمل نیستم. تمام کاری که که ممکن است انجام دهم همین نشستن و نگاه کردن است. منتظرم بگذرد و خودش اگر اصلا قصد خوب شدن دارد، خوب شود. تا الان که توانستهام خود را اویزان نگهدارم تا بعد.
پ. ن این مسخرهبازیهای در صفحه انتشار بیان قرار است جز پیشرفتهای بیان باشد یا پسرفت؟