قضات

اون روزی که این کتابارو زده بودم زیر بغلم هی تو دانشکده اینور اونور میرفتم یکی از بچه ها پرسید این کتابا چین؟به چه دردی میخورن؟ فکر نمیکردم از اینا بخونی؟واقعا میخونیشون؟اصلا به قیافت نمیخورد اینجور چیزا رو بخونی .
گفتم به قیافم میاد چی بخونم؟اتفاقا به قیافم خیلی میاد که از این کتابا بخونم.
یچیز دیگه هم در مورد کتابا گفت که اصلا یادم نمیاد مثل اینکه یکی حافظمو پاک کرده باشه فقط یادمه در جواب بهش گفتم پس حتما یچیز خاص تو این کتابا هست. خودم اصلا نه کتابارو خونده بودم نه دید خوبی نسبت بهشون دادشتم فقط اون بعد وکیل مدافع شیطان بودنم نگذاشت طرفداری نکنم.
اخرشم گفت باشه بابا حوصله بحث کردن ندارم :/


نصف وقتم به این میگذره که به بقیه بفهمونم من چی هستم و چی نیستم.البته به همه اینو نمیفهمونم.
بعضی از دوستام بعد از چند سال میگن :اوه!!این مدلی هم بودی ؟؟؟.....
تضاد هم زیاد دارم که برای خودمم سخته.تکلیفم با خودم مشخص نیست.
بعضی وقتام خسته میشم.میذارم هرکی هر جور دوست داره فکر کنه. بقیه چیزارو هم به وقتش و اگر لازم بود میفهمه.

مثلا با همین دوستم سرکلاس لینکین پارک گوش میدیم.وقتی میبینه کتابای شهید مطهری دستمه حق داره تعجب کنه:دی


توقع ها از یه پارچه مشکی زیاده.فکر میکنن بودن یا نبودنش خیلی میتونه طرز تفکر ادمو تغییر بده. فکر میکنن میتونه وسیله قضاوتشون باشه برای سبک زندگی یه نفر نوع نگاهش نوع برخوردش حتی  ارزوهاش.


دلم برای خودم میسوزه که چه کتابایی هستن و من اصلا توجه نمیکنم.
من کتاب 800 صفحه ای رو دو روزه میخونم ولی این کتابا 100 صفحش دو روز وقت میگیره.
هر خطی رو که میخونم اول کلییی تعجب میکنم بعد باید 5 دقیقه فکر کنم.
حس میکنم وقتی میخونم ذهنم درد میگیره . 
حمله هاشو باید با اب طلا نوشت.
جمله جمله کتاب رو باید قورت داد ،هضم کرد....

برای خودم سیر مطالعاتی نوروزی درست کردم:دی
۲

خونه مادربزرگ

روز اول یا دوم عید خونه مادربزرگم بزرگترین گردهمایی خانواده مادریم هست که اونجا مفتخر میشیم هرساله روی گل بعضی از فامیل های عزیز رو ببینیم.
خاطراتی چند پیرامون این جشن فرخنده :/

دیشب که رفتیم یه سر بزنیم دیدم یه اقایی با هیبت فیل و سیبیل شاه عباسی و لباس راحتی دارن اشپزی میکنن.
همینجور متعجب به سمت مادربزگم رفتم و داشتم فکر میکردم که چقدر باکلاس شدن و اشپز رو اوردن خونه که یهو مامانم اومد تو اشپزخونه گفت: به به حسین اقا...
به فکر کردنم ادامه دادم که چقدر جالب.اشپز خانوادگیه.مامانمم میشناستش.
ننه این پسره کیه تو اشپزخونه؟؟؟زمزمه من در گوش مادربزرگم که اخرش به فریاد تبدیل و شد و ابروم رفت.
پسرداییمو نشناختم.واقعا من تقصیری ندارم.با این ریش و سیبیلشون یه قیافه هایی برای خودشون درست میکنن که من به شخصه یاد اجداد اریاییمون از جمله کریمخان زند و شاه عباس صفوی میافتم.
این پسر داییم از بس مجرد بوده برای خودش یه پا اشپز شده.مادر بزرگمم روز عید حسابی از خجالتش در اومده و ازش پذیرایی کرده.

امروز هم موقع غذا خوردن به جای سفره سر دیگ منتظر ته دیگ بودم.به محض اینکه اولین سیب زمینی رخ نمایاند دست منم دراز شد که شکارش کنم.
یه لحظه یه صدای بسی کلفت گفت :تا حالا کفگیر پشت دستت خورده؟
من:نههههه......
خب دیگه هم نمیخوره .اینو بردار زود برو.
من: :| بازم برمیگردم



کلا چون مامان من بچه اخر و بابام بچه یکی مونده به اخر هستش و همیشه سمت و عنوان اخرین نوه بین من و خواهر برادرام در گردش بوده نه جدی میگیرم نه جدی گرفته میشم.
واقعا عالیههه.

هرسال یه عکس صد و خورده ای نفری هم میگرفتیم که امسال نگرفتن.نمیدونم چرا.
۱

خر قبرسی

این تب خارج رفتن خیلی داره غوغا میکنه.منم دیگه میخوام برم کابل:دی
هر کدوم از دوستام که نتونستن خودشونو تو دانشگاه دولتی و ازاد و بین الملل بچپونن رفتن خارج.
هر روز یکیشون پیام میده سلام چطوری؟من مجارستانم/من بلاروسم/من دارم میرم فیلیپین/هند کاری نداری؟
یکی دیگه رفته قبرس!!!!!!!!!!
بهش میگم از قبرس خر میارن ایران؟تو چرا رفتی؟اینجا به خرایی مثل تو نیاز دارن:دی

سال دوم دبیرستان که بودیم یه کاراکتر کارتونی مخصوص خودم داشتم که همه جا از دیوار مدرسه و در دستشویی گرفته تا کتاب بچه ها و تخته کلاس میکشیدمش.
و چیزی نبود جز خر قبرسی خال خالی شاخ دار:دی
هیچکس فلسفه شو نمیفهمید.البته خودمم نمیفهمیدم ولی به روی خودم نمیاوردم.
این خر همون دوستم بوده:|
الان همه به این باور رسیدیم من نوستراداموس بودم:دییییی
۰

اخرین چرندیات سال یک هزاز سیصد نود سه یک اسپریچو

یکم سخته تمام چرندیاتم رو یه جا جمع کنم:/


من ادم دقیقه 90 که نه وقت اضافه هم نه،ادم دقیقه 120 هستم :/

تمام خریدمو امروز دو ساعته انجام دادم.این نسل جدی خانوماست و من از پیشگامان این نسل هستم:دی


پنچر گیری هم یاد گرفتم الان حس شوماخرو دارم :دی


کلی با پسر عمم چک و چونه زدم که وقتی نظر میذارم نظرمو تایید کنه هرچی که باشه.نظرم این بود:وب خوبی دارید.

خدا همه مریضارو اخر سال شفا بده.

+

همینطور که اینجا اینطور نموند اونجا هم اونطور نمیمونه .

بالاخره یه روز چمدون قهوه ای مو میگیرم دستم میرم کانادا، سوئد، گرینلند، نروژ و ........ هرجایی که بشه حتی برای یک ثانیه شفق قطبی رو ببینم.

یعدشم مستقیم میرم پایگاه فضایی کندی یا بایکنور یا هر جهنم دره دیگه ای که ادم میفرسته فضا.

خسته شدم از بس که عکسای فضانورد ها و سرنشین های iss رو لایک کردم.

عکاسای شفق قطبی که برام حکم یه گونه نادر و قابل احترام رو دارن.


اینم ارزوی هر ساله من(((:


سال نو تون مووووبارک + امیدوارم امسال دندون های incisor تون دائما مشخصه باشه :D


۱

مرگ،شتری که شانس بیاری در خونت بخوابه نه ....

چند وقته یعنی فکر کنم چهل روزه یه جوون رعنا برومند اقا و خلاصه همه چی تموم فوت نموده اند.

من که اصلا نمیدونم کیه ولی خیلی ازش تعریف میکنن.

روزگار گلچین میکنه که میگن همین اقا بوده مثل این که.

من بمیرم فکر نکنم چیز خاصی یگن یا تعریف کنن به جز این چندتا  که شاید شاااااید اگر لطف کنن اظهار نظر کنن بگن:

عهههه.مگه دختر به این سن داشت؟؟؟؟(از هرچی فک و فامیل دور و دوست والدین و همکار و همسایه هست فراریم.فقط فامیل درجه یک اونم خالم)

اخی.بچه بود هنوز.

خیلی سرخوش بود.

عقل تو کلش نبود.تربیتم نداشت.(خب یکم خجالتیم+مغرور)

اینهمه درس خوند.

حیف پووووول( حیف من روانی)

کنکوریا احتمالا بگن حیف صندلی دانشگاهی که اشغال کرده بود:دی

بداخلاق بود.(فریاد مامانم تو ذهنم ):........ )



به اینکه بقیه چجوری میخوان خبردار بشن هم خیلی فکر کردم.(سابقش طولانی تر از فکر بالاییمه مثلا دو سه سال)

تقریبا بخاطر همینه که چند وقتیه گوشیم که همیشه خودمم رمزشو اشتباه میزدم رمز نداره ولی همیشه مثل عقاب بالاسرشم:دی

بریم سراغ املاک و ممستغلات و قلمرو ها:

اینجا که کلا میره افق. ادرسشو هیییچ اشنایی نداره.خواهشا هم جو گیر نشین چه قبل از مرگ چه بعد از درسشو به هیشکی ندین.

دوستامم با اینکه گوشیم رمز نداره و واتس اپ و اینستا گرام نمیرم احتمالا به سالم برسن.

بچه های دانشگاه شاید یکم ناراحت شن بعدش هم بگن خدا بیامرز خیییلییی عجیب بود ( عجیب عمتونه.من فقط تک بعدی نبودم).

یه خراب شده هم با دوستام سر سال میفهمن احتمالا.

بعضی ها عمرا اگه بفهمن.


گریه هم نکنید ارزش نداره دیگه.


همیشه به بابام میگن اگر فلان کارو نکنی خودکشی میکنم بعد خرج کفن و دفنم بیشتر از پولی که میخوام میشه.

ابراز محبت میکنند:دوباره این حرف زد.

مامانمم در اوج احساسات میگه حالا تو بمیر یکاریش میکنیم.


خواهر و برادرمم تمام اموال منقول و غیر منقولمو همین الانشم یعنی از وقتی رفتم دانشگاه مصادره کردن فقط لباسام چون اندازشون نبود بر نداشتن.


شکست عشقی نخورده دارم از دنیا میرم.:دی   رفتـــــــــــــم رفتـــــــــــــــــم رفتمو بار سفر بستم.....


اگه چیزی یادم اومد بعدا میام اضافه میکنم.با #بعدا-نوشت

۱

یک شهریوری بی تربیت

داشتم دنبال یه شهریور با شکل و شمایل خاص میگشتم که توی اینستا بنویسم بر خوردم به تیتر "یک شهریوری بی تربیت"
(اوااااا. مگه شهریوری بی تربیتم دارییییم؟؟؟ )

یک ساعته دارم وبلاگ رو میخونم.دیگه از خنده نفسم بالا نمیاد.البته بهتون توصیش نمیکنم.به منم هیچ ربطی نداره.مگه من نوشتم؟من فقط خندیدم ( من زیاد الکی میخندم.بدون هیچ دلیل قانع کننده ای برای بقیه). اصلا نخونید.بیخالش شین.اگر هم میخونید یاد من نیافتید لدفاااااااااا
این پستم نادیده بگیرید.
فقط دیدم حیفه با یه زاویه جدید دنیارو نگاه نکنین.
نخواندن این وبلاگ نشان دهنده شخصیت(نداشته) شماست:دیییییییییی
+
این جمله وبلاگ با روح و روانم بازی میکنه :دی
"کشف نوشت : ما شهریوریا ادعای با ادب بودن داریم . تو تنهایی بووووووق . دروغ میگیم . سر دوستامون کلاه میزاریم . همه کافریم"

قسمت بووووق رو میتونید توی وبلاگ پیدا کنید (B

http://33sale.blogfa.com/

پ.ن
فکرامو تو پرانتز مینویسم(اگر فکر کنم....)

۳

مصائب یک دوشیزه

همه تو راه رفتن گریه میکنن من برگشت :دی

همه جا ساکت، اروم، تاریک.

ماشین راه خودشو توتاریکی جاده طی میکنه.

بخوای اغراق کنی فقط خودت تو ماشینی.

بهترین وقت که بری تو فکر درواقع تو فکر غرق شی.

با یه فیلم دفاع مقدس که بهونه ابرومند میده دستت.

و یه اهنگ کاملا اتفاقی :

I dont know how to stop

how to stop

these tear drops

that drip drop، drip drop

 drip drop، drip drop



تنها مزاحمی ، یه پسر روانی بود که از شانس من دقیقا هم ردیف من نشسته بود و کس دیگه ای هم تو ردیف ما نبود.

دلم میخواست یه کلت داشتم همونجا دنیا رو از شرش راحت میکردم.

مرض اینه بودن داشت.هر کار میکردم تکرار میکرد.

وقتی میخواستم چیپس بخورم حالش گرفته شه اونم چیپس داشت دقیقا چیتوز ساده :|

اینجا بود که اشک و لبخند قاطی شد امیدوارم ندیده باشه :P

۱

حافظ

چیزایی که باید بنویسم نمینویسم
چیرایی که نباید بنویسم مینویسم


فایده اینجا چیه؟
گندش بزنن :|
۲

A lady in brown

شدم شبیه حلزون
کل زندگیم تو یه چمدون قهوه ای جمعه که میکشم اینور اونور.
کاش میشد اندازه یه بقچه باشه که به منقار بگیرم و پرواز کنم .

یه مانتو سبز خاص پسته ای دارم دقیقا همون رنگی که عاشقشم.پایه ثابت چمدونمه ولی اصلا دلم نمیاد بپوشمش فقط حملش میکنم:|

خودم کم کتاب و جزوه دارم کتابا یکی دیگه رو هم باید ببرم به علاوه مقادیر متنابهی کتاب غیر درسی و یه کتاب زبان که دوساله میخوام بخونم هنوز موفق نشدم :/
شاید این عید موفق شدم شاید.....

یکی نیست بهم بگه تو که اصن روسری نمیپوشی مرض داری
روسری با خودت میبری میاری؟
استدلالم هم اینه که جایی نمیگرن که وزنیم ندارن -____-

هربارم که میخوام به جا چمدون یه کوله ببرم اینقدر وسیله جمع میکنم که مجبورم دوتا چمدون ببرم.
معلوم نیست کی قراره این وسیله ها تموم شن.
تو خونمون اگر فقط یه تخت با امواج اینترنت تو اتاق بود میتونستم زندگی کنم الان کل خونمونم ببرم بازم یه چیز کمه.

حالا من مینویسم شما با سوز بخونید سینه بزنید:
دانشجو بدبخت دانشجو اواره دانشجو اویزون...


بعدا نوشت:
ترمینال تقیر دکور داده بود و بعدا ز چهاربار گشتن کل ترمینال و وقتی که از نفس افتادم بالاخره پرسیدم باید کجا برم.مرده خندش گرفته بود..
غرور مردونم نمیذاشت سوال بپرسم:دی
۲

Damny

مسئله اینه که من میدونم سیب زمینی هستم ولی حدشو نمیدونم.
شاید من استاد بزرگ سیب زمینی ها باشم.

یه دوست شکست عشقی خورده نمیدونم چرا یک نصف شب یادش اومده داستانشو برای من تعریف کنه.یه حرفایی زدم که اصلا از خودم توقع نداشتم , یه جاهاییش خودمم نمیفهمیدم چی دارم میگم ولی مثل اینکه اون میفهمید.چقدر به خودم چیز ناروا گفتم و بعد از تمام تلاش های خستگی ناپذیرم برای نشون دادن هم دلی و همراهی و هم احساسی و هزار تا هم دیگه که نمیفهمم..... از من میپرسه بنظرت منو دوس داره؟؟؟

اخه عاااااااشق من نمیفهمم خودم خودمو دوست دارم یا نه چه برسه به اینکه بفهمم یکی دیگه تو رو دوست داره یانه.
در حدود 5 دقیقه با خودم کلنجار رفتم که مسخره اش نکنم و براش چندتا فحش نفرستم حتی خیلی سعی کردم موهانو نکشم یا سرمو تو دیوار نکوبم واینقدر خندیدم که نفسم بند ازمد ولی خب
چون در خطر خودکشی بود مجبور شدم ملایم بر خورد کنم. نمیخوام به این زودی خون یکی بیافته گردنم.خیلی ظریف بهش گفتم فکر نکنم و یه عالمه از پسره بد گفتم ولی از اونجایی که عشق چشم ادم رو کور میکنه دلش نمیخواست قبول کنه پسره زشته و کچلم هست: دی

به این نتیجه رسید که پسره واقعا خوشگل و جذاب و. ..... همه این چیزا هست فقط شعور نداره:/
چرا به این نتیجه در مورد من نمیرسه نیدونم.

درکل خدا خیرش بده رو حیم باز شد
شمام با هر کسی درد دل نکنین مخصوصا یکی مثل من
لطفا در این زمینه ها خر هم نباشید البته با عرض معذرت


پ.ن
این سبک خاطره امریکایی بود خخخخخ
۲
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان